قصه ی دلتنگی های مـن
گفتم :اگر میدانستم کدامین روز میآیی به احترام آمدنت گناه نمیکردم. فرمود:آن روز که تو گناه نکنی به احترام گناه نکردنت میآیم. "اللهم عجل لولیک الفرج" گوردرد و در انجا قبری بکنم عمیق عمیق قبل از ان که مرا در گور بگذارند بغضهایم را از حنجره دردها را از سینه و سیا هی ها را از قلبم بیرون بکشم رویشان خاک بریزم و ان قدر بر سرشان بکوبم تا روزنه ای باقی نماند مبادا که برگردند بر انها اشک نمیریزم انجا می نشینم تا باران بگیرد و بشوید رگبار همه ی دردها و همه ناکامیها را سبکبال و رها به زندگی باز خواهم گشت
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدر نیم نگاهی ببینمت
تکلیف بیقراری این دل چه می شود؟!!!
اصلا شما اگر که نخواهی ببینمت
ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود
در جمکران و یا سر راهی ببینمت
یا که محرمی شود و بین کوچه ای
در حال کار و نصب سیاهی ببینمت
آقا! خدا نیاورد آن روز را که من
سرگرم می شوم به گناهی، ببینمت
با این دل سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیال کهنه ی واهی ببینمت
دارم یقین که روز وصال تو می رسد
ذکر لبم شده که الهی ببینمت ...
"التمـــــــــــــــــــــــــــــاس دعــــــــــــــا"
میخواهم به گورستان بروم
بر سر این گور گل نمیگذارم
انگاه ارام