دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

چه مرگم است






دست میکشم
به موهایم
بلند تر شده اند

زنان
وقتی از پیر شدن می ترسند
موهایشان را
بلند می کنند
و اهمیت می دهند
به آنچه که عمر
با خط بریل
زیر چشمهایشان می نویسد

اهمیت ی ندارد دیگر
اینکه زیر پایم 
چقدر سست است
زیر پای زندگیمان 
سست تر

من یک کوه یخی بزرگم 
که دیگر مهم نیست
به کدام کشتی باری
برخورد میکنم
جهان من روزی
بند 
شکستن یک قوری چینی بود 
دلم برای اهمیت های کوچکم تنگ است 

و دیگر 
حتی مهم نیست
دوستم داری
یا نه
آدم روزی به جایی می رسد 
که می تواند 
از خودش هم
بکند 
مثل کندن پوست از کف دستش
و کشیدن ناخنها.....


زن جای لکه های بی ربط روغن را 
روی اجاق گاز 
از بر است.
و لکه های دستمالهای آشپزخانه را اما
این لکه ی بغض 
کجای روح من است؟

امشب نمی دانم 
چه مرگم است
چیزی توی دلم هست
میشویم نمی رود
میسابم 
عمیقتر می شود 
دست میکشم به موهایم
بلند تر شده اند
دست میکشم به رویاهایم
کوتاهتر
دست 
به دستم
سردتر.



نظرات 108 + ارسال نظر
فینا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 12:16 ق.ظ http://finapaint.blogfa.com/

سلام شادی جانم..
ممنون ازت خانوم خانوما..خوشحالم کردی یه دنیا..مرسییییییییییییی

سلام عزیزم
خواهش میکنم گلم عزیزی خانومی

میثم علیزاده لنگرودی شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 02:15 ب.ظ

سلام بانو
بسیار زیبا
ممنون از حضور پرمهرتون
موفق باشید

سلام بزرگوار
ممنونم از نگاه زیباتون

زهرا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:25 ب.ظ http://newhearts.blogsky.com

من با این مطلبت مردم. تا مرگ رفتم و اومدم هم قشنگ بود هم ناراحت کننده. شادی جون دلم خوشه ک شبیه این مطلبت نیسی. خودت همیشه شادی.درست مث اسمت

برات نظر گذاشتم امیدوارم رمزت یادت بیاد جیگر

raha پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 03:42 ب.ظ http://rahaafrughi.mihanblog.com

سلام عزیزم وبت عالیه به منم سر بزن

سلام رها جان
ممنونم عزیزم
به روی چشمم

گل سرخ سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:57 ق.ظ http://javad3535.blogfa.com

سلام [گل]

ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
خاک تو گر نیست جان من مباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد

ROMANTIC پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:32 ب.ظ http://AASEEMAANII.MIHANBLOG.COM

بســــوزد خانه ات ای عشق
تو با دل ها چه هــــــا کردی
یکی را کرده ای چـون شمع
یکی را با صفــــــــا کــــردی
چــــه عشاقی که در راهت
شدن مجنـــــــون و دیـــوانه
چه جان ها در رهت رفتـــن
بلا در جان مــــــــــــا کردی

به گروه تلگرامی رمانتیک حتما سر بزنید [گل]
https://telegram.me/xbe2206u

یا XBE2206U@ را در تلگرام سرچ کنید

hasti یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:44 ب.ظ http://hastimo.blogfa.com

با باد خواهم گفت

حکایتِ نامهربانیت را

تا از هر کویی که می گذرد آن را بخواند

تا شاید روزی از سَرِ کویِ تو نیز بگذرد

و در گوشت بخواند قصه ای را که برایت آشناست

. . .

به یاد خواهی آورد مَرا

نگاهِ یخ زده ام را

و

روزی را که دنیا را بر

سَرَمْ خراب کردی

به یاد خواهی آورد


به یاد قصه ای خواهی افتاد

که نامهربانی تو و سکوت من

آخرین برگش بود


به یاد خواهی آورد

کسی را که همه دنیای تو بود


قسم هایی که خوردی

عهدهایی که بستی

و

قلبی را که شکستی

همه را به یاد خواهی آورد

. . .

با باد خواهم گفت حکایتِ نامهربانیت را !

hasti یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:38 ب.ظ http://hastimo.blogfa.com

*زندگى خالى نیست، مهربانى هست، ایمان هست*
شما هستید، ما هستیم، خدا هست
باید کمى به اطرافمون دقت کنیم

لیلی یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:36 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

دست سفید دلبری اش را جلو کشید پس رفت دست دیگری اش را جلو کشید
ترسید از اینکه فکر کنم یا دلی دهم انگشت زرد زرزری اش را جلو کشید

((صبح شما به خیر ))کمی صف شلوغ بود آرام نان بربری اش را جلو کشید

بر گونه اش تصور سیلی نشسته بود رد گل برادری اش را جلو کشید

حس کرد لازم است که قربانی ام کند صبر بلند هاجری اش را جلو کشید

بی سر پناه دید مرا سایه سار شد آن قامت صنوبری اش را جلو کشید

حس کرد آدمم وپر از شور وسوسه لبخند زد وروسری اش را ..... .....

لیلی یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:35 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست

برخاستی٬رفتی و آتش از دلم برخاست

آواره ام!برگرد!در من قصر شیرین است

یک تکه از خاک وجودم خانه لیلاست

چشمان من خاصیّت بخشندگی دارند

یک روز می بینی که چشمان تو هم زیباست

چیزی نگو ٬امشب صدا را باد خواهد برد

حسی که در دل داری از پیراهنت پیداست

من خسته ام...عمریست یک دیوانه در قلبم

سر می زند بر سنگ و میپرسد:کسی اینجاست؟

من عاشقم٬او نیست٬اما هر دو تنهاییم

من بی خودم تنهایم و او با خودش تنهاست

لیلی یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:35 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

در آغوشت کشیدم مثل خاک مرده باران را

تحمل کن کمی، اندوه آغوش بیابان را

سرناسازگاری دارم اما پافشاری کن

بیابان سخت عادت می‌کند آداب مهمان را

چه تقدیری که پایان بیابان ها بیابان هاست

در آغوشم بخوان این بیت‌های رو به پایان را

سکوت ابرها را گرگ باران دیده می‌فهمد

تو نم‌نم ناامیدی مستی دریای بی‌جان را

وفردا در کنار راز‌هایم خاک خواهی شد

بیابان‌ها

بیابان‌ها

نمی‌فهمند باران را

لیلی یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:34 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

مرگ را بی هراس تجربه کن

پانزده بار در دقیقه بمیر

پانزده بار به خودت شک کن

بعد این اتفاق را بپذیر





پانزده بار با خودت بشمار

تا نفسهای لحظه ی آخر

زجر یک انتظار لذت بخش

لذت انتظار زجر آور...!





پانزده بار پک بزن به خودت

دود شو در پیاده رو آرام

"وینستون" وار ته بکش، له شو

با قدم های عاشقی ناکام





تا که یک ربع دیرتر برسی

فحش و نفرین نثار هر چه که هست

بغض و قلب و غرور و هرچه که بود

پانزده بار در دقیقه شکست



...



بر سرم سایه های ثانیه ها

مثل پتکی فرود می آید

لحظه ی آمدن کنار تو دیر

وقت رفتن چه زود می آید....

لیلی یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:33 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

چه اتّفاق عجیبی میان ما افتاد
که لحظه‌لحظة آن را نمی‌برم از یاد

مرور کن که چگونه، سه نقطه بعد از آن ...
کنارپنجره بودی که ناگهان افتاد

ـ‌ نگاه من به نگاهت و قصّه ما شد
دو تا کبوتر چاهی دو تا رها در باد

پَرِ همیشة پروازِ من شدی جوری
عبور کرده‌ام از بی‌نهایتِ فریاد

تمام ترس من این است ما به هم .... اصلاً
خدا همیشه بزرگ است هر چه باداباد

برای روز طلایی دعا بکن شاید
خدای ما زد و سنگی از آسمان افتاد

لیلی یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:32 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

روزی که آفرینش انسان شروع شد

این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد


غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !

از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد


همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من

رفتی و پرسه های خیابان شروع شد


بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها

جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد


ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت

ما را که دید گریه ی باران شروع شد


مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"

آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد .

hasti یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:18 ب.ظ http://hastimo.blogfa.com

سلام

خوب بودن زیاد سخت نیست
کافیست مهربانی کنی
زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند ، همین خوبیست
وقتی برای همه خیر بخواهی همین خوبیست ...
وقتی محبتـت بی منت باشد
وقتی عشق بورزی
وقتی زیبایی اشخاص را بـبـینی
وقتی خوبی هایشان را بـبـینی
همین خوبیست ...
مهم نیست که آدم ها چگونه اند
مهم نیست جواب سلامت را میدهند یا نه
تو سلام کن
سر به سر دلشان بگذار
شیطـنت کن
بـخند
همین خوبـیست ...
مهم این است که تو خوب باشی
آن ها روزی دلشان برای خوبی هایت تنگ می شود
باور کن ...

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:42 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:41 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

هنر، کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:40 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

تغییر دهندگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. (والترنیس)

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:39 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

اگر زیبایی را آواز سر دهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:37 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود
سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود

به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود

کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود
...
چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:37 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

بگذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست

بگذار دست های تـــو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!

آزار می رسانــم اگـــر خشمگیــن نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

آغــوش وا کن ابر! مرا در بغـل بگیــر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:36 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...

قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست

گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...

با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!

گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها

آخر شروع کرد به تفسیر فال من...

با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است

یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا

انگار بی امان به سرم ضربه میزدند

یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟

گفتم درست نیست، از اول نگاه کن

فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:35 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

شرمی‌ست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه
کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه!


چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت

درخواست می‌کنم نروی، التماس نه!

از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است

من عابری«فلک»زده‌ام، آس و پاس نه

من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ِ ما

با هم موازی است ولیکن مماس نه


پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است

از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!

لیلی شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:34 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است



من به دنبال کس‍ی بودم که "دلسوزی" کند

همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است



من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد

سر نوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است!



خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است

از همان روز نخست آوار باشد بهتر است



گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن

گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:12 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

بسترم صدف خالی یک تنهاییست
و تو
چون مروارید
گردن آویز کسان دگری!..

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:10 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:09 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست
درین آشفته اندوه نگاهم
تو را می خواهم ای چشم فسون بار
که می سوزی نهان از دیرگاهم
چه می خواهی ازین خاموشی سرد ؟
زبان بگشا که می لرزد امیدم
نگاه بی قرارم بر لب توست
که می بخشی به شادی های نویدم
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز این سکوت آشناسوز

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:08 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

...چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فروریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم هوشنگ ابتهاج

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:08 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:06 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:05 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

امروز
نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است.

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:05 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پُر ملالِ ما پرنده پَر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دلِ خرابِ من دگر خراب تر نمی شود
که خنجرِ غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوشِ کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمی زند

لیلی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:04 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

کهکشانها کو زمینم؟


زمین کو وطنم؟

وطن کو خانه ام؟


خانه کو مادرم؟


مادر کو کبوترانم؟

من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟...

من جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:46 ب.ظ http://dddddddddd.blogfa.com/

سلااااااااااااااام

سلام از مااااس

من جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:17 ب.ظ http://dddddddddd.blogfa.com/

سلام

ممنون از لطفت

سلام
خواهشاااات

عمو علی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:19 ب.ظ http://aliakbarforghani.blogfa.com/

رنگ عشق
در و دیوار دنیا رنگی است، رنگ عشق.
خدا جهان را رنگ کرده است. رنگ عشق. و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.
از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.
اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بی پروا بگذر، که خدا کسی را دوست تر دارد که لباسش رنگی‌تر است...

عرفان نظرآهاری [گل]

لیلی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:36 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

مــن غلام قمــرم ، غیـــر قمـــر هیــــچ مگو
پیش مـــن جــز سخن شمع و شکــر هیچ مگو
سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو
دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت
آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هیچ مگو
گفتــم :ای عشق مــن از چیز دگــر می ترســم
گــفت : آن چیـــز دگـــر نیست دگـر ، هیچ مگو
من به گــوش تـــو سخنهای نهان خواهم گفت
ســر بجنبـــان کـــه بلـــی ، جــــز که به سر هیچ مگو
قمـــری ، جـــــان صفتـــی در ره دل پیــــــدا شـــد
در ره دل چـــه لطیف اســت سفـــر هیـــچ مگــو
گفتم : ای دل چه مه است ایــن ؟ دل اشارت می کرد
کـــه نـــه اندازه توســت ایـــن بگـــذر هیچ مگو
گفتم : این روی فرشته ست عجب یا بشر است؟
گفت : این غیـــر فرشته ست و بشــر هیچ مگو
گفتم :این چیست ؟ بگو زیر و زبر خواهم شد
گــفت : می باش چنیــن زیرو زبر هیچ مگو
ای نشسته در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو،رخت ببر،هیچ مگو
گفتم:ای دل پدری کن،نه که این وصف خداست؟
گفت : این هست ولـــی جان پدر هیچ مگو

لیلی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:36 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید
گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید
آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

لیلی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:35 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا
این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی
راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا

لیلی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:35 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

عـــــالم همـــه دریــا شـــود دریـــا ز هیبت لا شـــود
آدم نماند و آدمی گــــر خــــویش بـــا آدم زند
دودی بـــرآید از فلک نــی خلق مـــاند نــی ملـــک
زان دود ناگــــه آتشی بر گــــنبد اعظم زند
بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان
شوری درافتد در جهــان وین سـور بر ماتم زند
گـــه آب را آتش بــرد گــه آب آتش را خــورد
گــه مــوج دریای عــدم بـــر اشــهب و ادهـــم زند
خورشیـد افتــد در کـــمی از نـــور جان آدمی
کـــم پـرس از نامحـــرمان آنجا کـــه محرم کـم زند...

لیلی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:34 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم...

لیلی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:34 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

بـــی همگــــان بســـــر شـــــود بی تـو بســـــر نمـــی شــــود
داغ تـــــو دارد ایــــن دلـــــم جــــای دگـــــــر نمــــی شـــود
دیـــده عقــــل مســـت تــــو چـرخــــه چـــرخ پســـت تــــو
گــــوش طـــرب بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود
جـــان ز تــــو جــوش مـــی کند دل ز تـــو نـوش می کند
عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود
خمـــــر مـــن و خمـــــار مـــن بــــاغ مـــن و بهـــار مــــن
خـــواب مـــن و خمــــار مــــن بــی تـو بســر ن می شود
جـــاه و جلال مــن تـــویی ملکت و مــــال مـــن تـویی
آب زلال مــــن تــــویی بــــی تــــو بســــر نمی شـود
گـــــاه ســــوی وفــــا روی گــــاه ســوی جفــــا روی
آن منــی کـــجا روی بـــی تــــو بســـــر نمی شـــود
دل بنهنـــد بــــر کنـــی تـــوبـــــه کــننـــــد بشــکنــی
ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود
بی تـــو اگـــر بســـر شدی زیــر جهــان زبر شدی
باغ ارم سقــر شــدی بــی تــو بســر نمــی شـود
گــــر تـــو ســری قــدم شـوم ور تــو کفی علم شوم
ور بــــروی عــــدم شــــوم بی تـو بسـر نمی شود
خــواب مــــرا ببستــــه ای نقـــش مــرا بشسته ای
وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود
گـــر تـــو نباشی یار من گشت خراب کــار مــن
مــونس و غمگـــسار مـــن بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
ســر ز غـم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود
هر چه بگویم ای صنم نیست جـدا ز نیــک و بـد
هم تو بگو ز لطف خود بی تو بسر نمی شود

عمو علی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 05:53 ب.ظ http://aliakbarforghani.blogfa.com/

سلام
تشکر از ابراز همدردی تون

سلام
وظیفه بود عمو انشالله غم آخرتون باشه تنتونم سالم

لیلی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:40 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.!
نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...
برای همیشه!
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق!!!!!!!

لیلی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:40 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

روزی در مسجد جامع خدمت حاج آقا رسیدم و عرض کردم: من وقتی به دانشگاه می روم و درس می خوانم و یا در بین مردم می روم از یاد خدا غافل می شوم، لطف بفرمایید توصیه ای بفرمایید.

حاج آقا با مهربانی فرمودند:

صبح که می خواهی بروی دانشگاه، صد مرتبه بگو لا حول و لا قوه الا باالله و صد مرتبه صلوات بفرست.
شب هم صد مرتبه بگو لااله الاالله و صد مرتبه صلوات بفرست و در هر روز مقید باش که چهار صد مرتبه استغفار کنی.»

لیلی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:39 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم

هم خود را و هم تو را آزار میدهم

هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی

و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی


آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”

خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . . .

لیلی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:38 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

خدایا , خطا از من است , میدانم

از من که سالهاست گفته ام
” ایاک نعبد ”
اما به دیگران دلسپرده ام

از من که سالهاست گفته ام
” ایاک نستعین ”
اما به دیگران تکیه کرده ام …

اما تو رهایم نکن … !!

لیلی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:38 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــد

و نـــــــــــه خنــــــــده

نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد

و نـــــــه سکــــــــوت

آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس

رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی

خدایــــــا تنهـــــا تــــو را دارم تنهـــــــایم مگـــــــذار

لیلی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:37 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.!
نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...
برای همیشه!
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق!!!!!!!

عمو علی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 07:38 ب.ظ http://aliakbarforghani.blogfa.com/

سلام شادی جان

خوبید انشاالله؟

سلام عمو ممنونم ای بد نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد