دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:52 ب.ظ
نفســـ مے ڪشمــ نبـــــ ـوבنتـــ را
نیستے ...
هواے بوے تنتــ را ڪرבهــ امــ
مے בانے ؟!
پیراهـלּ جـבایے ات بـבجور بر قامتـــــم گشاב است
تـــــ ــو نیستے
آسماלּ بے معنیستـــ
حتے آسماלּ پــر ستارهــ
و باراלּ...
مثلــ قطرهــ هاے عذابـــ روے سرمــ مے ریـــزב
تـــــ ــو نیستے...
و مـלּ چتـــر مے خواهمــ ...
هــر چیزے ڪـہ حســ عاشقانــہ و شاعرانــہ مے בهــב
בر چشمانمــ لباســ سیاهــ پوشیـבهــ ...
خوבمــ را بــہ هــزار راهــ میزنمــ !!
بــہ هـــزار ڪوچــہ ...
بــہهـــزار בر ...
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:46 ب.ظ
این شب ها
منـم و قانـون مرد بودن :
که باید بی صــدا دفن کنم
بغض های گلو گیرم را
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:45 ب.ظ
به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد ، اگه نبودیم ازمون یاد کرد !
اونی که اگه بودیم دعامون کرد ، اگه نبودیم آرزومون کرد !
اونی که وقتی بودیم خندید ، اونی که وقتی نبودیم نالید !
سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:44 ب.ظ
בر آלּ نوبتـــ ڪہ بنــבב בستـ نیلـوفر بہ پـاے سو ڪـوهے בامـ
گرمـ یاב آورے یا نہ ...
مَـלּ از یاבت نمے ڪاهَمـ
تو را مَـלּ چشمـ בر راهمـ :)
.
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:43 ب.ظ
اما اینو یاבت باشـــﮧ باز میشــﮧ زنـבگے رو ساختـ ..
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:42 ب.ظ
یکرنگ که باشی.............زود چشمانش را میزنی............
خسته میشوند از رنگ تکراریت,این روز ها دوره ی رنگین کمان هاست...
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:42 ب.ظ
خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد ...
می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند...؟؟؟؟؟؟؟؟
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:37 ب.ظ
دست همیشه برای زدن نیست ....
کار دست همیشه مشت شدن نیست .....
دست که فقط برای این کار ها نیست .....
گاهی دست میبخشد .....
نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....
گاهی چشمها به سوی دست توست .....
دستت را دست کم نگیر .......
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:36 ب.ظ
شنیده بودم " پـــا "، " قــلب دوم " است
امّا باور نداشتــــــــم
تا آن زمــــان که فهمیــــدم
وقتـــــی دل مانـــدن ندارم ...
پای ایســــتادن هــــــــــم نیست ...!!! ♥♥
دخترک تنها
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 ساعت 06:35 ب.ظ
اگـــر ایــن گــوشـه مـی خـــنـدم واســه تـــرس از آبـــرومــه
این روزها …
بیشتر از قبل حال همه را می پرسم…
سنگ صبور غم هایشان میشوم….
اشک های روی گونه هایشان را پاک می کنم….
اما…
یک نفر پیدا نمیشود که دست زیر چانه م بگذارد
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تو برام بگو
چی شده ؟؟؟
به چشمانه مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را
تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم به پاکی چشمانم قسم که تا ابد دوستت دارم …
Loading… ████▒▒ 10%
Loading… ████▒▒ 20%
Loading… ████▒▒ 30%
Loading… ████▒▒ 40%
Loading… ████▒▒ 50%
Loading… ████▒▒ 60%
Loading… ████▒▒ 70%
Loading… ████▒▒ 80%
Loading… ████▒▒ 90%
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
UPДм
گاهی حــــرف ها وزن ندارد …
ریتم ندارد …
آهنگ ندارد …
اما خوب گوش کن …
درد دارند !!!...!
قول داده اَم...
گاهـــﮯ
هَر اَز گاهـــﮯ
فانـــوس یادَت را
میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره
میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم
اَما بـﮧ هیچ سِتارهے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد...
خیالَت راحَت...!
آدمیزاد است دیگر
گاهی خاطراتش آرزویش میشود ...
[-X
دستــ ـم را بالا مــ ـی برم
و آسمان را پایین مــ ـی کشـــ ـم
مــ ـے خواهــــــ ـم بزرگــــــ ـی زمین را نشان آسمان دهـــــــ ـم !
تا بداند
گمشده ے من
نه در آغــــ ـوش او . . .
که در همین خاک بـــــــ ـی انتهاست
آنقدر از دل تنگـــــ ـی هایـــــــ ـم برایش
خواهــــــ ـم گفت
تا ســـ ـرخ شود . . .
تا نــــ ـم نــــ ـم بگرید . . .
آن وقت رهایش مـــ ـی کنــــــــ ـم
و مـــ ـی دانــــــ ـم
کســــــ ـی هــــــ ـرگــــــ ـز نــــــ ـخواهد دانست
غـــــــ ـم آن غروب بارانـــــــ ـی
همه از دلتنگـــ ـی هاے من بود . . . !
نفســـ مے ڪشمــ نبـــــ ـوבنتـــ را
نیستے ...
هواے بوے تنتــ را ڪرבهــ امــ
مے בانے ؟!
پیراهـלּ جـבایے ات بـבجور بر قامتـــــم گشاב است
تـــــ ــو نیستے
آسماלּ بے معنیستـــ
حتے آسماלּ پــر ستارهــ
و باراלּ...
مثلــ قطرهــ هاے عذابـــ روے سرمــ مے ریـــزב
تـــــ ــو نیستے...
و مـלּ چتـــر مے خواهمــ ...
هــر چیزے ڪـہ حســ عاشقانــہ و شاعرانــہ مے בهــב
בر چشمانمــ لباســ سیاهــ پوشیـבهــ ...
خوבمــ را بــہ هــزار راهــ میزنمــ !!
بــہ هـــزار ڪوچــہ ...
بــہهـــزار בر ...
این شب ها
منـم و قانـون مرد بودن :
که باید بی صــدا دفن کنم
بغض های گلو گیرم را
به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد ، اگه نبودیم ازمون یاد کرد !
اونی که اگه بودیم دعامون کرد ، اگه نبودیم آرزومون کرد !
اونی که وقتی بودیم خندید ، اونی که وقتی نبودیم نالید !
سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید
בر آלּ نوبتـــ ڪہ بنــבב בستـ نیلـوفر بہ پـاے سو ڪـوهے בامـ
گرمـ یاב آورے یا نہ ...
مَـלּ از یاבت نمے ڪاهَمـ
تو را مَـלּ چشمـ בر راهمـ :)
.
ندگے یعنی بازے ...
سه ،בפּ ، یڪ … سوت داور...
بازے شروع شـב!!!
בפּیدے ، בست פּ پا زدے ، غرق شـבے ، בل شکستے ، عاشق شـבے
بے رحم شـבے ، مهرباטּ شـבی… بچــﮧ بوבے ، بزرگـ شـבے ، پیر شـבے
سـפּت בاور
بازے تمام شـב... زنـבگے را باختی ...
اشڪاتـפּ پاڪ ڪن
همسفر گاهـے بایـב بازے رو باختـ
اما اینو یاבت باشـــﮧ باز میشــﮧ زنـבگے رو ساختـ ..
یکرنگ که باشی.............زود چشمانش را میزنی............
خسته میشوند از رنگ تکراریت,این روز ها دوره ی رنگین کمان هاست...
خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد ...
می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند...؟؟؟؟؟؟؟؟
دست همیشه برای زدن نیست ....
کار دست همیشه مشت شدن نیست .....
دست که فقط برای این کار ها نیست .....
گاهی دست میبخشد .....
نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....
گاهی چشمها به سوی دست توست .....
دستت را دست کم نگیر .......
شنیده بودم " پـــا "، " قــلب دوم " است
امّا باور نداشتــــــــم
تا آن زمــــان که فهمیــــدم
وقتـــــی دل مانـــدن ندارم ...
پای ایســــتادن هــــــــــم نیست ...!!! ♥♥
اگـــر ایــن گــوشـه مـی خـــنـدم واســه تـــرس از آبـــرومــه
ســهــم یـکــی دیــگــه مـیـشــه اون کــسـی کــه آرزومــه
نـمـیـدونـــم مـثـل مــن تـــو تــوی ایــن روزا چـــی کــشـیـدی
مـیـدونـسـتـی مــن نـمـیــام بــه ســـرو وضـعـت رسـیـدی
خــوش سـلـیـقـه هــم کــه بـــودی آره بـــا ایــن انـتـخــابـت
وقـتـی پــرسـیـدن وکـیـلـم ؟ :. بــگــو نــه چـــون مــن مـیـخـــوامـت .:
مــن دارم ایــن گـــوشـه از دور واسـت اشـکــامـو مـی ریـزم
اگــه یــک ذره مـهـمم بـــلـه رو نـــگــو عــزیــزم
بـــلـه رو نـــگــو عــزیــزم تــو بــگــی بــلـه مـیـمـیـرم...
اگــه تــو بـخــوای الانــم مـیــام دسـتــاتـو مـیـگـیـرم...
یکی فریاد میزند : شوک...شوک....شوک...
و بعد صدای یک خط صاف...
و باز دوباره از خواب می پرم...
دکتر نیستُ و این قرص ها هم حریفم نمیشوند...
خدایا...یا کابوسم را واقعی کن یا طبیب دلم را بیار و رویایش کن.
این روزها …
بیشتر از قبل حال همه را می پرسم…
سنگ صبور غم هایشان میشوم….
اشک های روی گونه هایشان را پاک می کنم….
اما…
یک نفر پیدا نمیشود که دست زیر چانه م بگذارد
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تو برام بگو
چی شده ؟؟؟
واقعا مر30
زندگی دمار آدمو در میاره
خواهش میشه
دقیقــــــــــــــــآ
«غریبانه» دنبال خودم می گردم
در انتهای آدرس غلط خیابان های عشق
هرکسی تابلویی بر سرکوچه اش زده؛
یکی نام عاشق
یکی نام معشوق
یکی وابستگی
یکی دلبستگی
یکی تنها
یکی بی دل
یکی شوریده و شیدا...
دریغا از هرکه سراغ « دل » را می گیری ،
دوباره آدرس کوی خود را می دهد!
دوباره سرگردانت می کند...
در هیاهوی زندگی
در هیاهوی زندگی در یافتم
چه دویدن هایی که فقط
پاهایم را از من گرفت
در حالیکه گویی ایستاده بودم
چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود...
دریافتم کسی هست که
اگر بخواهد می شود و اگر نه نمی شود
"به همین سادگی"
کاش نه می دویدم
و نه غصه می خوردم
و فقط او را می خواندم...
الهی ؛ فصل فصل زندگی ام را اگر با برگ برگ پاییز می نویسی
حنجره ام را پر از آواز بهاری کن
تا صدایم در پاییزهای زندگی ام نشکند...
الهی ؛ تابلویی از صبر و بردباری بر قلب و درونم نقاشی کن
اگر چه این روزها صبر برای آدم ها ، قدیمی است...
الهی؛ این قلم ، دل خوشی اش به محبت توست
این دل را جز برای عشق خود ، ویران مکن؛
مبادا خودسرانه کاخی از آن بسازم ،
غافل از آنکه طوفانِ اغیار، آن را از ریشه یران کند...
فردایم پر از دلهره هایی است که در آفرینش آن ها هیچ نقشی ندارم...
فردایم پر از هندوانه هایی است که از زردی یا قرمزی ،ترشی یا شیرینیشان خبر ندارم...
فردایم پر از صداهایی است که از سکوت انتهای آن ها چیزی نمی دانم...
فردا را بی تو ، فردا را با تو ...
نمی دانم...
شاید یک لیوان آرامش ، حالم را بهتر کند...
کاش برایم یک لیوان پر از آرامش بدهی؛ چشم هایم خسته و خواب آلودند...
کجـــــــــــــــا بـــــــــــــودی؟؟؟
هـــوم؟؟؟
خوانا نیست؟:(
گـاه בلـمــ مےـگـیرב
گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב
گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב
گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב
ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב
آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !
בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...
گـاه בلـمــ مےـگـیرב
گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב
گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב
گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב
ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב
آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !
בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...
تو مرا فریاد کن ای هم نفس …
این منم آواره ی فریاد تو …
این فضا با بوی تو آغشته است …
آسمانم پر شده از یاد تو …
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق ، چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست ، می بده تا دهمت آگهی از سر قضا ، که بروی که شدم عاشق و از بوی که مست
می نالم از جدائی ، ای نازنین کجائی
سوزم ز هجرت ای بهترین کجائی
در باغ آرزوها دیگر گلی نمانده
در حسرت گل هستم ای باغبان کجائی
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگی است
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگی است
به چشمانه مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را
تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم به پاکی چشمانم قسم که تا ابد دوستت دارم …
گرچه میدانم نمی آیی ولی هر دم ز شوقت
سمت در می آیم و هر سو نگاهی میکنم
مردم این شهر غریبن می خوام برگردم
قصدشون فریبه می خوام برگردم
یه نفر بود که دل به نگاهش بستم
نگاهش سردو غریبه می خوام برگردم
منو ببخش که ندیده میگرفتم التماس اون نگاه نگرونو
منو ببخش که گرفتم جای دست عاشق تو ، دست عشق دیگرونو
لایق عشق بزرگ تو نبودم . . .
دوست داشتن ساده اما دل سپردن سخت است
دل دادن ساده اما فراموش کردن سخت است
عاشق شدن ساده اما عاشق ماندن سخت است
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می کند
شیر دوراندیش با آهو مدارا می کند . . .
تا دلت بخواهد بغض دارم
تا حدی که به بغض هایم خمس تعلق میگیرد . . .
روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ی من باز می شود . . . صفر!
هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام.
درد دارد …
وقتی همه چیز را میدانی
و فکر میکنند نمیدانی
و غصه میخوری که میدانی
و میخندند که نمیدانی
سرنوشتم چیز دیگر را روایت می کند
بی تعارف، این دلم خیلی هوایت می کند
قلب من با هر صدا، با هر تپش، با هر سکوت
غرق در خون، یک نفس دارد دعایت می کند
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسیکه در کنارت هست
که حواسش به تو نیست
جان فدای او که یادم می کند
یاد او هر روزه شادم می کند
مهربانی های او شیرین شکر
با مرامش کیش و ماتم می کند . . .
صبورانه در انتظارم بمان
هر چیز در زمان خودش رخ می دهد
باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند،
درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند . . .
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من میروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
میگن دلتنگی قشنگ ترین هدیه ی عشقه
حالا من با این هدیه ی قشنگ تو چیکار کنم!؟
دیگه به نبودت عادت کرده بودم
خو دمو با خیالت راحت کرده بودم
دو باره زد به سرم شعر دلتنگی بگم
برای دل خو دم شعر غریبی رو بگم
به سلامتی هرکس که دلش از یکی خونه!
به سلامتی هرکس که دلش از یکی دوره!
به سلامتی اون کسی که دردامو میدونه!
به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه!
سلام شادی جونم
زندگی گاهی طاقت فرسا میشه
سلام عزیزم
کاملا درسته:(
آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفتهای ،
از این آشفتهام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم …