دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

مردی در شعرهایم قدم می زند!







مردی در شعرهایم قدم می زند!


بی انکه بداند...


گاهی که انگشتانش ...


میان گیسوانم می چرخد ..


چون وزش باد خلیجی...


 میان درختان زیتون...


 به تلاطم چیده شدن می رقصم...


گاهی هم ارام میان  سینه ام ...


رد بوسه های عمیقش ...


دریا را به اغوش ساحل می کشاند...


هرازگاهی غرور مردانه اش را...


 نادیده می گیرد ...


ارام در میان واژه هایش 


می گوید دوستم دارد...


و من .....


"خوب میشناسمش "


نه ردیف می داند ...


نه قافیه می شناسد...


اما شاعرترین مردجهان است 


وقتی برنگاهش 


شعر می شود تمامم..


مردی درشعرهایم قدم می زند ...


بی انکه  بداند!


#غزل_چاووش