دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

تولدم مبارک



امروز  چند شنبه است؟


چندم  کدام ماه یا چندم  کدام سال؟


امروز چند سال از من می گذرد 


و من چند ساله  ام؟


چیزی به یاد نمی آورم 


جز اینکه  امروز  اکنون است 


و اینجا زمین است و


من امروز  به دنیا  آمده ام 


و به رسم  عادت


تولدم  مبارک❤

نظرات 60 + ارسال نظر
سید محسن جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:25 ق.ظ

*پیروزی قانون هستی ،درس آموز است

هنرمند چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 03:58 ب.ظ http://www.honar5556.blogfa.com

سلام
روزتان بخیر

امید که شما و عزیزانتان

نیز از کرونا و تمام بیماری ها بدور باشین[گل]

محمد دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 06:29 ب.ظ

محمد چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:05 ب.ظ

محمد سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:28 ب.ظ

روز زن و مااااادر مباااااارک

تشکر

محمد شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:35 ق.ظ

رد پا جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:47 ب.ظ http://radepa91

تولدت مبارک را

محمد شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:05 ب.ظ

شهادت حضرت فاطمه رو تسلیت عرض میکنم به شما و خانواده محترمتان.

Ali es پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:44 ق.ظ https://3-5-2.blogsky.com/

happy birthday old

مهران سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 02:31 ب.ظ

کدامین آتشین سیما به این ویرانه می‌آید؟


که از دیوار و در بوی پر پروانه می‌آید

صائب تبریزی

تولدت مبارک با ارزوی روزهای خوش و زیباتر برای شما

محمد یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 07:36 ب.ظ

شبها که میگیرد دلم ،یاد تو را تن میکنم
تنها به یاد بودنت ،احساس بودن میکنم

خود را بغل میگیرمو ، از بین این دیوار ها
تنها به شوق یاد تو ،سودای رفتن میکنم

وقتی که جای خالیت ،خود را نمایان میکند
من در هجوم اشکها ،احساس مردن میکنم

کم دارد آغوش تورا ،این دستهای خسته ام
دور از هم آغوشی تو ،حس بریدن میکنم

این فکرهای لعنتی ،این خاطرات گم شده
آخر کجای ای جهان ،از عشق دیدن میکنم

این بغضهای تو به تو ،این اشکهای خود به خود
تا کی من این اندوه را ،باخود کشیدن میکنم

دلتنگ هستم خوب من ،ای کاش برگردی به من
شبها که میگیرد دلم ،یاد تورا تن میکنم....

محمد یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 07:34 ب.ظ

روی تمام آینه ها ردّ ِ پای توست
هر گُل، بهارِ کوچکی از چشمهای توست

دارد دوباره معجزه ای روی می دهد
تعبیرِ آن شکفتنِ گُل در هوای توست

وقتی که خنده ی تو وزیدن گرفته است
یعنی نسیم، خاطره ی آشنای توست

دریا ، عمود روی زمین ایستاده است
این موجها روایتی از انحنای توست!

سمتِ دلِ تو شرجی و باران و جنگل است
این فصلها، حکایتی از استوای توست!

شعرِ سپید در تن تو وزن می شود!
این سبکِ شعری از قلم نوگرای توست!

برقِ تو قلبِ شاپرکان را گرفته است
دنیا اسیرِ جاذبه ی کهرُبای توست

مثلِ بُخار برتنِ شب نقش بسته ای
روی تمام آینه ها رد ِ پای توست!

محمد یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 06:10 ب.ظ

منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه!
ترسم قرار و صبرم، برخیزد از میانه

ترسم به نام بوسه، غارت کنم لبت را
با عذر بی قراری , این بهترین بهانه !

ترسم بسوزد آخر، همراه من تو را نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه

چون شب شود از این دست، اندیشه ای مدام است,
در بَر کشیدنت مست , ای خواهش شبانه!

ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم
بر شاخه ی خزانم، ناگه زده جوانه

ای بخت ناخوش من , شبرنگ سرکش من ,
رام نوازش تو، بی تیغ و تازیانه

ای مرده در وجودم، با تو هراس توفان!
ای معنی رهایی! ای ساحل، ای کرانه!

جانم پر از سرودی است، کز چنگ تو تراود
ای شور! ای ترنم! ای شعر! ای ترانه!

محمد سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:15 ب.ظ

منکه تو اسمون تو حتی ستاره ندارم
کجا برم ک بی تو من یک راه چاره ندارم
تو انتظار دیدنت یک عمریه تنها شدم
دارم میسوزم این روزا از داغ عشق تو گلم
بدون دلم گرفته بدون خیلی خستم
بدون دوباره من باز تنها تو غم شکستم
خودت میدونی جز تو من کسی رو نمیخوام
گفتم مسافرم باش گفتی برو نمیام
نمونده راه چاره ای برای دلواپسیام
تو عشق اخر منی تورو میخوام تورو میخوام
عشق تو مث اتیشه اما خودت کوه یخی
عشق تو عشق اخره ‌عشق دوباره ندارم
منکه تو اسمون تو حتی ستاره ندارم
کجا برم ک بی تو من یک راه چاره ندارم
تو انتظار دیدنت یک عمریه تنها شدم
دارم میسوزم این روزا از داغ عشق تو گلم

محمد دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:26 ب.ظ

واقعا اشعاری که می نویسی زیباست

شاید تبادل وب نداشته باشی
و
لی امید وارم تبادل احساس میان ما باشد

زنده باشین ممنون

محمد دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:21 ب.ظ

...دست هایت
اگر زودتر می رسید
شاید زنده می ماندم...

محمد دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:21 ب.ظ

بارون که می باره ...
انگاری
که آسمونم
دلتنگ
زمینش شده
بعد مدتها
دوست داره
بباره
و خودش و
می خواد
رها کنه
در دل زمینش
تا سبک شود
ازاین همه دوری
دلتنگی
که به دیدار
برسه قشنگه ...

محمد دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1399 ساعت 06:08 ب.ظ

دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست...
فقط نقطه ای از آن خودم،
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
و قاب عکس تو را می آویزم...

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:35 ق.ظ

وقتی تو باز می گردی

کوچک ترین ستاره چشمم خورشید است
و اشتیاق لمس تو شاید
شرم قدیم دستهایم را
مغلوب می کند

وقتی تو باز می گردی
پاییز
با آن هجوم تاریخی
می دانیم
باغ بزرگمان را
از برگ و بار تهی کرده است
در معبرت اگر نه
فانوس های شقایق را
روشن می کردم
و مقدم ترا
رنگین کمانی از گل می بستم
وقتی تو باز می گشتی

وقتی تو نیستی
گویی شبان قطبی
ساعت را
زنجیر کرده اند
و شب
بوی جنازه های بلاتکلیف
می دهد
و چشم ها
گویی تمام منظره ها را
تا حد خستگی و دلزدگی
از پیش دیده اند

وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند

وقتی تو نیستی
من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها ، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و
آیینه و
هوا
به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم
می پیچد

ای راز سر به مهر ملاحت !
رمز شگفت اشراق!
ای مریممممممممم!
آیا کجاوه تو
از کدام دروازه می آید
تا من تمام شب را
رو سوی آن نماز بگزارم
کی ؟
در کدام لحظه ی نایاب ؟
تا من دریچه های چشمم را
در انتظار
باز بگذارم
وقتی تو باز می گردی
کوچکترین ستاره چشمم خورشید است

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:32 ق.ظ

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است

جان از دریچه نظرم، چشم بر در است

بازآ دگر که سایه دیوار انتظار

سوزنده‌تر ز تابش خورشید محشر است

بازآ، که باز مردم چشمم ز درد هجر

در موج خیز اشک چو کشتی شناور است

بازآ که از فراق تو ای غایب از نظر

دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است

ای صبح مهر بخش دل، از مشرق امید

بنمای رخ که طالعم از شب، سیه‌تر است

زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک

آیینه ‌دار چهره ‌ات‌ای ماه منظر است

ای رفته از برابر یاران « مشفقت»

رویت به هر چه می‌‌نگرم در برابر است

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:30 ق.ظ

گاهی گمان نمیکنی امّا نمی شود

گاهی شبِ سیاهِ تو فردا نمی شود

گاهی هدف ز ساحتِ ما دور می شود
گاهی بدونِ رنج، خودش جور می شود

گاهی هوای پنجره ها خوب می شود
گاهی سکوتِ آینه آشوب می شود

گاهی تلاش می کنی امّا نمی شود
گاهی دری به سمت خدا وا نمی شود

گاهی ولی به راحتی ِ آپ می شود
پژواکِ آب، نقره ی مهتاب می شود

گاهی تمامِ آینه ها سنگ می شود
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

گاهی اگرچه فرصت ِ تو دیر می شود
امّا بدونِ عشق، دلت پیر می شود

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:27 ق.ظ

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت

شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سیاهت

بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان کلاهت

جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت

در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت

تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت

کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت

تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد توی و خداست پشت و پناهت

خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو «شهریار» خمیدی به زیر بار گناهت

'استاد شهریار"

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:25 ق.ظ

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم

آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست

تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست

از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم

من نالی خوش نوایم و خاموش ای دریغ

لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

دستی به سینه ی من شوریده سر گذار

بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم

زین موج اشک تفته و توفان آه سرد

ای دیده هوش دار که دریاست در دلم

باری امید خویش به دلداری ام فرست

دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز

صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:21 ق.ظ

هر شبی تا به سحر زار بگریم ز غمت

اندکی خسبم و بسیار بگریم ز غمت

رحمت آری، اگر این گریه ببینی، لیکن

خفته باشی تو، چو بیدار بگریم ز غمت

خار خار گل رویت، چو به باغی بروم

بروم بر گل و بر خار بگریم ز غمت

دل من بی‌رسن زلف تو چون سنگ شود

بر دل تنگ به خروار بگریم ز غمت

بر سر کوی تو، از شوق تو، من هر نفسی

. . .

در غمت زار بگریم من و از بی‌مهری

بازخندی چو تو، من زار بگریم ز غمت

اوحدی دوش مرا گفت: بکن چارهٔ خویش

چاره آنست که : ناچار بگریم ز غمت

آخر، ای دستهٔ گل، سوسن باغ که شدی؟

بی‌تو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟

پیش زخم تو به از سینه سپر می‌بایست

با غم عشق تو تدبیر دگر می‌بایست

احتراز، ای دل، ازین کار چه سودست امروز؟

پیشتر زانکه درافتیم، حذر می‌بایست

هر شبم دل ز فراق تو بسوزد صد بار

باز گویم که: از این سوخته‌تر می‌بایست

آستین ز آب دو چشم، این که همی تر گردد

دامنم بی‌تو پر از خون جگر می‌بایست

آبرویم ببرد هر نفس این دیدهٔ تر

خاک پای تو درین دیدهٔ تر می‌بایست

جانم از تنگی این دل به لب آمد بی‌تو

با چنین دل غم عشق تو چه در می‌بایست؟

اوحدی را شب هجرت ز نظر نور ببرد

شمع رخسار تو در پیش نظر می‌بایست

ای دلم برده، مرا بی‌دل و بی‌هوش مکن

کار دل سهل بود، عهد فراموش مکن

تو برفتی و دلم قید هوای تو هنوز

هوس دیده به خاک کف پای تو هنوز

گر نشانی ز جفا چون مژه تیرم در چشم

دیدهٔ من نشکیبد ز لقای تو هنوز

بر سر ما بگزیدی تو بهر جای کسی

ما کسی را نگزیدیم بجای تو هنوز

گفته بودی که : دوایی بکنم درد ترا

ما در آن درد به امید دوای تو هنوز

ای که عمری سر من بر خط فرمان تو بود

تو به فرمان خودی، من به رضای تو هنوز

گر به شاهی برسم، سایه ز من باز مگیر

که گدای توام، ای دوست، گدای تو هنوز

اوحدی، قصه ز سر گیر و بر دوست بنال

که بگوشش نرسیدست دعای تو هنوز

راست گو : کز سر مهر منت، ای ماه، که برد؟

که زد این راه؟ دلت را دگر از راه که برد؟

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:17 ق.ظ

تو زادروز منی

و پیش از تو
یادم نمی آید که بوده باشم!
« دوستت دارم، دوستت دارم »
و این جمله
امضای من است..!!

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:15 ق.ظ

دارم دلکی به تیغ هجران خسته

از یار جدا و با غمش پیوسته

آیا بود آنکه بار دیگر بینم

با یار نشسته و ز غم وارسته؟

محمد شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:14 ق.ظ

می خواهم بمیرم
نه اینکه قلبم از کار بایستد
و تنم سرد شود
و با خاک یکسان شوم
می خواهم بمیرم
نه اینکه دیگر هیچ صدائی به گوشم نرسد
و هیچ خورشیدی بر من نتابد
و از دیدن ماه و ستارگان
کور باشم
می خواهم به مرگی کاملا غیر عادی بمیرم
مرگی شبیه بخار شدن آب
روئیدن دانه
غروب خورشید
ابری شدن آسمان
می خواهم نیست شوم
تا در دنیای دیگری ظاهر شوم
دنیایی که هنوز آن را ننامیده ایم
دنیایی که مزه ی آن را کاملا نچشیده ایم
دنیائی شبیه عالم خیال
که در آن همه چیز عادی باشد
جز وحشت از نیستی
جز درماندگی
جز تنهائی

"بیژن جلالی"

محمد دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1399 ساعت 07:00 ب.ظ

بــرای همه پاییز با مهر شروع میشه

اما پاییز زنـدگـی من جایی شروع شد که

مـهـر تــ♥ــو تـمـام شـدℳ

محمد شنبه 6 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:29 ق.ظ

کنارت نیستم اما ؛
به تک تکِ ذرات معلق هوا ،
و به اکسیژن های در عبور ، سپرده ام که آغوشِ داغم را برایت بیاورند تا تمامِ خستگی ها و دردهای تنت بریزد ...
بوسه های از ته دلم را به دستانِ مهربانِ نسیم ، سپرده ام تا شب هنگام آنها را روی پیشانی و گونه های نازنینت بنشاند و حالِ این روزهای تو را بهتر کند ...
خوب باش ماهِ من !
خوب تر از همیشه ...
و فراموش نکن اینجا کسی هست که به اندازه ی تمام زمان هایی که تنها بوده ای ، انتظارِ لبخندِ تو را می کشد ،
کسی هست که به اندازه ی تمامِ آنها که نیستند ، تو را دوست دارد و به اندازه ی تمامِ آنها که رفته اند ، با تو خواهد ماند ،
کسی که می خواهد جهان نباشد اگر غمگین باشی !
بخند ماهِ من ؛
چشمانِ تو حیف است که غمگین باشد ،
بخند ...

محمد چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:55 ب.ظ

برف را دوست دارم
چون فقط با برف می شود
آدمی ساخت که
هم درونش سفید باشد
و هم بیرونش
توسفید هستی
این من بودم که هزار رنگ داشتم
دوستت دااااااارم

محمد چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:12 ق.ظ

به دنبال واژه می گردم
نیست ...

نمی یابم واژه ای
برای قدردانی
از مرامت
وفایت
صفای کلامت ...

همین قدر بگویم
در عالم عاشقی
معنا بخشیدی
معرفت را
تا بی نهایت

مامیترا یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 10:22 ق.ظ http://mamitra.blogfa.com/

محفل آریایی‌تان طلایی

دل‌هایتان دریایی

شادی‌هایتان یلدایی

پیشاپیش مبارک باد این شب اهورایی

روی گل شما به سرخی انار



سلام

صبح آخرین روز پاییزی شما بخیر

[مامیترا]





محمد شنبه 29 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 09:09 ب.ظ

ای چشم تو دلفریب و جادو
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زآن چشم همی کنم به هر سو
صد چشمه ز چشم من گشاید
چون چشم بر افکنم بر آن رو

محمد پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 05:23 ب.ظ

من همان نور به جا مانده ز شب
من همان درد به جا مانده ز تب
من همان نامه که مقصد نرسید
من همان بوسه ی جا مانده به لب

محمد دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:51 ق.ظ

تو دلم همیشه هستی پیش روم اگه نباشی
عاشقت که میشه باشم آرزوم که میشه باشی
دوری و ازم جدایی ولی کُنج دل یه جایی داری
مثل نبضی تو وجودم که میزنی و بی صدایی
شبا وقتی تو تنهایی پریشونه
سراغتو میگیره این دل ِ دیوونه
جواب خستگیهام تویی درمونم
خودت نیستی هنوزم از تو میخونم
تو فکر داشتنت مثه خود ِ مجنونم
اُمید آخرم عشقت شده جونم
از این شبای دلتنگی دیگه خستم
از این حسی که اسمشو نمیدونم
کس نمیدونه این دل دیوونه وقتی میگیره از تو میخونه
من فقط میخوام که باشم تا برای تو فدا شم
کس نمیدونه این دل دیوونه وقتی میگیره از تو میخونه
من فقط میخوام که باشم تا برای تو فدا شم

محمد دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:41 ق.ظ

بوی مردن میدهد بعد از تو این شهر و دیار
خانه ی قلب و خیالم میدهد بوی مزار

ما زمان عهد دقیانوس مُردیم ای خدا
بر سر ما جای باران عشق هر ساعت ببار

زاهدانه ساختم با یک تَصَدُق از لبت
از تو میخواهم خودت را مثل باران از بهار

کی دل سنگ تو از دل تنگی ام لرزد به خود
آه حسرت را کجا گل دیده بر لب های خار

در قمار چشم هایت رفته ام تا کفر حق
من خدا را باختم پای تو در این روزگار

مثل نی میسوزم و بیگانه ای با سوختن
کوه یخ هستی کجا با شعله میگیری قرار

محمد دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:39 ق.ظ

کـــــاش می توانســـــتم

ســـــکوتت را ببـــــوسم

مامیترا شنبه 1 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 11:29 ق.ظ http://mamitra.blogfa.com/

بـهــــار مـــن! بــپــذیــرم بــه شــعـــــــر پـایـیــزی

غــزل غـــزل بــه فــدایت اگـرچــه ناچـیـــــز است


هنــوز بــوی تـــو دارد هـــوای شــعـــــر و غــــــزل

خوشـا که شعـر تو هـمـچون شکـوفه نوخیز است







سلام

به اولین روز آذر ماه خوش اومدین


[مامیترا]





محمد سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 09:44 ب.ظ

محمد دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 12:12 ب.ظ

از مـن رمقی به سعی سـاقی مانده است
وز صحبــــت خلـــق ، بی‌وفایی مانده است


از بـاده دوشــــین ، قــــدحی بـیش نــمـاند
از عمـــر نـــــدانم که چه باقی مانده است

محمد دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 07:16 ق.ظ

ڪاش "دنـــیا" طوری بود
ڪه هیچکس به ڪــسی
" نـــیاز" نداشت
اونوقت آدمــها
"مـــطمئن" میشدن
ڪسی ڪه
"ســراغشون" رو میگیره
"دوســـشون" داره"
نه "ڪارشـــون"

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 09:31 ب.ظ

نمیدونم...
چرایک شب فراموشی نمیگیرم
نمیدونم...
تو این برزخ کی از این درد میمیرمم

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 09:01 ب.ظ

تنهایی

که از حد گذشت کل آدمای

دنیا هم ترکت کنن مهم نیست

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 07:40 ب.ظ

سفر دور دنیا
سفری ناچیز است
در برابر سفری که
همراهِ تو بوده ام
هر روز بیشتر
هر روز افزون تر دوستت دارم
سقفِ من جایی ست که
تو زندگی می کنی

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 07:38 ب.ظ

چه بخواهیم چه نخواهیم
روزگار می گذرد
و ما نمی توانیم رو به روی
تمام اتفاق های بد قد علم کنیم
تا نیفتد
تا بوده همین بوده!
اما می‌شود خوب بود
می‌شود خوبی کرد
می شود میان این همه سیاهی
رنگی بود !
تا بوده همین بوده
و ما میان این تکرار
یا باید تسلیم شویم
یا ادامه دهیم
یا باید غم شویم
یا باید شادی بیآفرینیم
ومن ادامه میدهم

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 07:35 ب.ظ

بگیر این گل از من یاد بودى
که تنها لایق این گل تو بودى

فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 07:34 ب.ظ

همیشه شهد"شیرین" بر زبانهاست
که نامی یادگار از عشق برجاست
اگر صد سال نوری بگذرد عشق
نگردد کهنه " لیلا " باز لیلا ست

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 06:42 ب.ظ

مـن بین خودم و تـو

صمیمیت بسیار زیادی احساس میکنم

درست از همان دیدار اول

این یعنی

اولین دیدارمان رایادت هست

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 06:40 ب.ظ

تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم
که تو سهم قلب منی

محمد یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 06:39 ب.ظ

گوش کن به صدای تپشهای قلبت،
صدا کن اسم او را که دوستش داری
صدا کردی اسمم را ، سرت را بر روی سینه ام گذاشتی و فریاد عشق را شنیدی
صدایی که از قلب من بود ، همان فریاد تو بود ، فریاد زدم دوستت دارم
آنچه در قلب تو بود ، احساس من بود
م....ممم گفتن این احساس بهانه ی من بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد