دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
حالا فقط می خواهم باشم
بدون اکنونم
بدون همان گذشته از یاد رفته کودکی
فقط می خواهم باشم
با همان گم شده در مه
عین روز
عین شب
عین همان بودن های غروب پاییزی
ترسید، می دانم ترسید
از متنی که نوشته بودم/ نه برای او ، یا برای او!!!
ترسید معتاد بودنش شوم
ترسید جان نثار ِ واژه هایش شوم
و چونان بُتی، پرستشش کنم...
هیــــــــــــ وااای.....بر من که چون همیشه عاشقانه نوشتم
هـیــــــــــــ وااای ....بر او که بی دلیل ترسید از نگاه ِ واژه هایم
.....!
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام آن کنیزک جان شاه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مینامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خستهام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
فروش پایان معامله نیست ... شروع یک تعهد است
خرید آنلاین و تحویل همان لحظه از سایت وبلاگم
خرید شارژ ایرانسل ،همراه اول ،تالیا و رایتل، با اطمینان خرید کنید پرداخت قبض آب و برق تلفن همراه وثابت وشارز وایمکس
شاد باشی
یه وقتایی باید رفت...!
اونم با پای خودت...!
باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی...!
درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه...!
ولی بدون....یه روزی...یه جایی....
بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مینویسم سرشار از عشق
برای تویی که همیشه
تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی...
دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
اهای رفیق...
روی نبودنت هم میتوان حساب کرد ...
یادت می ارزد به تمام بودنهای دوستان به ظاهر دوست ...! [گل]
مـــــــا، نســـــلیـــ هستیم کــــهـــ ،
بهـــــــترینـــــ حــــــــرفهــــــایـــ
زندگــــــیمانـــ را نگفتیـــــم…
تایــــــپــــــــــــــ کردیـــــــــم!
رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم
بی تو من اسیر دست ارزوهای محالم
یاد من نبودی اما من به یاد تو شکستم
غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم
حالا فقط می خواهم باشم
بدون اکنونم
بدون همان گذشته از یاد رفته کودکی
فقط می خواهم باشم
با همان گم شده در مه
عین روز
عین شب
عین همان بودن های غروب پاییزی
روزای بارونی رو خیلی دوست دارم...
معلوم نمی شه منتظر تاکسی هستی یا آواره ی خیابونایی...
بخار توی هوا مال دهنته یا دود سیگاره...
روی گونه هات اشکه یا دونه ی بارون..
ترسید، می دانم ترسید
از متنی که نوشته بودم/ نه برای او ، یا برای او!!!
ترسید معتاد بودنش شوم
ترسید جان نثار ِ واژه هایش شوم
و چونان بُتی، پرستشش کنم...
هیــــــــــــ وااای.....بر من که چون همیشه عاشقانه نوشتم
هـیــــــــــــ وااای ....بر او که بی دلیل ترسید از نگاه ِ واژه هایم
.....!
مرسی ک اومدی
زیبا بود کامنتت
خواهش میشه
حـالا کـه میـخـواهـی بـروی
لطفــا قـدم هـایـت را تنـدتـر بـردار
دلـم را فـرستــاده ام دنبـالِ نخــود سیـــاه
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
با سپاس ازنگاه مهربانت
کوتاه می گویم دوستت دارم اما
از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم..
غزل در من دوباره پــا گرفته
غم عشقت دوباره جـا گرفته
بیا تـــا سبز باشه باغ گلهـــا
کنار تو دلــــم تو معنــا گرفته
غزل در من دوباره پــا گرفته
غم عشقت دوباره جـا گرفته
بیا تـــا سبز باشه باغ گلهـــا
کنار تو دلــــم تو معنــا گرفته
غزل در من دوباره پــا گرفته
غم عشقت دوباره جـا گرفته
بیا تـــا سبز باشه باغ گلهـــا
کنار تو دلــــم تو معنــا گرفته
غزل در من دوباره پــا گرفته
غم عشقت دوباره جـا گرفته
بیا تـــا سبز باشه باغ گلهـــا
کنار تو دلــــم تو معنــا گرفته
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام آن کنیزک جان شاه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مینامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خستهام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
هــــوای مــــُردن
بــیـخ ِ گـوش مـن اســت
هــمـانـجـایـی
کـه روزی
رَدِ نـفــسـهـایِ تـــــــو بـود
سنگین ترین مجازات برای یک معلم این است
که شاگردانش همواره
در شاگردیش باقی بمانند ..
زمین قانون عجیبی دارد...
هفت میلیاردآدم
وفقط با یکی از آنها
احساس تنهایی نمیکنی
وخدا نکنه که آن یک نفر
تنهایت بگذارد
ان وقت حتی باخودت هم غریبه میشوی
وقتے قهرمان جهان شدم
آنگاه فهمیدم که باید بیشتر خم شوم
تا مدال قهرمانے را به گردنم بیاویزند . . .
(جهان پهلوان غلامرضا تختی)
فروش پایان معامله نیست ... شروع یک تعهد است
خرید آنلاین و تحویل همان لحظه از سایت وبلاگم
خرید شارژ ایرانسل ،همراه اول ،تالیا و رایتل، با اطمینان خرید کنید پرداخت قبض آب و برق تلفن همراه وثابت وشارز وایمکس
شاد باشی
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت
حرفها سه دسته اند :
دسته اول : گفتنی ها
دسته دوم : نوشتنی ها
و دسته سوم : قورت دادنی ها
دو تای اول سبکت می کنند ، سومی سنگینت …
سلام شادی جونم خوبی؟
سلام ستایا جون
خوبم به خوبیت خانومی
چقدر سخته . . .
تو دنیا هیچ چیز غیر قابل توضیح تر از این اتفاق نیست که ؛
آنکه من بزرگش کردم ، کوچکم کرد !
یادتــــــــ باشد ؛
مــــــــــن اینجا،
کنار همین رویاهای زودگذر،
به انتظار آمدن تـــــــو ،
خط های سفید جاده را می شــــــــمارم … !
امروز حرفهایم آنقدر شیرین است که فکر میکنم...
در دهان من تو لب وا کرده ای!
شروع شد زمستان سرد
وهرروز من با اتش غم دل خود را گرم میکنم
این سیب؛ بهترین سیب؛ شکل سیب؛ سر سیب؛ کار سیب؛ گذاشتن سیب؛ یه سیب؛ بچه سیب؛ دوست داشتنیه سیب...! ((حالا سیب رو حذف کن))
ﺧﻂ ﻋﻤﺮﻡ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﻢ ﻧﻴﺴﺖ....
ﺑﻪ ﻓﺎﻟﮕﻴﺮ ﺑﮕﻮ:
ﺭﺩِ ﭘﺎﻫﺎﻱ ِ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ...
ای کاش آن طوری که حرف زدن رو یادمون دادن سکوت رو هم یادمون میدادن.
ای کاش....
کوتاه می گویم دوستت دارم اما
از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم..
تا خود را از هرجهت کامل و شایسته ندید قضاوت نکن...
کاش خودت هم مثل خاطراتت
برای ماندن سرسخت بودی...
مرد بزرگ کسی است که در سینه قلبی کودکانه داشته باشد.
برای ﺯﻳﺴﺘﻦ ﺩﻭ ﻗﻠﺐ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
قلبی ﮐﻪ
ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ
قلبی ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺑﺪﺍﺭﻧﺪ
همیشه جرات عاشقانه جدا شدن رو داشته باش
اما حقارت به زور نگه داشتن رو به دوش نکش
کاش سزای تنهایی مرگ بود، آنوقت کسی از ترس جانش کسی را تنها نمیگذاشت...
ﺍﮔﻪ ﺻﺪﺍﻣﻮ ﻣﻴﺸﻨﻮﻱ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﻡ ﺟﺪﺍ ﻧﺸﻮ
ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻬﻢ ﻭﻓﺎ ﻧﻜﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻲ وفا ﻧﺸﻮ
زندگی پانتومیمه...
حرف دل به زبون بیاری باختی...!
صدای خنده دوستم حتی غمهایم راهم می خنداند همیشه بخند تا غمها آزارم ندهند.
تقصیر دستور زبان است
که بعد از من و تو "ما" نمی آید...
"او" می آید
دلیل نیامدنت ازین دو حالت خارج نیست :یا نمی خواهی ام...
یا....
ای خدا...؟؟؟؟!!!
یعنی نمی خواهی ام؟!؟؟
هان ای جوان فصل جوانی به هوش باش که در پیری از تو هیچ نیاید بجز خواب...
هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود، چیزی یاد نگرفتم......
عزیزترین آدمها مثل پازلن ، اگه نباشن
نه جاشون پر میشه و نه چیزی جاشونا می گیره
امـان . . .از روزهایــی کـه :
دلـَـت از خـُ ــدا هم پُــره . . .
آدمـا جــای خود ...
یه وقتایی باید رفت...!
اونم با پای خودت...!
باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی...!
درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه...!
ولی بدون....یه روزی...یه جایی....
بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی