دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

تازه فهمیدم خدایم این خدا ست....








  



 

تازه فهمیدم خدایم این خدا ست....
 

 

  

   

پیش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها

 

 

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا


 

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

 


ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

 


اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان 


رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفنده اش 


 

دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب 


 

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در  حضورش راه نیست 

 

بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده وزیبا نبود 


 در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

  

هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان،از ابرها

 

 

زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست 


 

آب اگر خوردی ، عذابش آتش است
هر چه می پرسی ،جوابش آتش است 


 

تا ببندی چشم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ،دورت می کند 


 

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند  


 

تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند

 

 

با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود

  

نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

 

 

هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود 


 مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

  

مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود

  

 ***** 


تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

 

 

در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا

 

 

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست! 


 گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

 

 

با وضویی دست و رویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد 


 گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟ 


 گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست 


 

مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

 

 

می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد

 

 

می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد 


 چکه چکه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد 

 

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد 


 می توان مثل علف ها حرف زد
با زبان بی الفبا حرف زد 


 می توان درباره هر چیز گفت
می شود شعری خیال انگیز گفت....

 

***** 


تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست  

 


دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر 

 

                                                                                  
                                                                   

   

انشاالله فردا عازم حرم امن الهی و مدینه منوره هستم و

خداوند را شاکرم

که به این حقیر توفیق زیارت خانه خود را عطا فرموده

مطمئناَ اگر خداوند بزرگ دعای بنده را بپذیرد،دعاگوی همه عزیزان خواهم بود

 


 

نظرات 412 + ارسال نظر
NAHID دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:12 ب.ظ http://pasargadn7.blogsky.com

وقتی دلت خسته شــد . . .
دیگر خنده معنایی ندارد ,فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد ! 
وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند , فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن . . .

NAHID دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:10 ب.ظ http://pasargadn7.blogsky.com

اﯾﻨﮑﻪ ﻧﮕﺎﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺗﻮﺍﻡ ...
ﺭﻓﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﺮﺱ ﻣﻨﮑﻪ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭ ﺗﻮﺍﻡ ...

NAHID دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:50 ب.ظ http://pasargadn7.blogsky.com

سلام آبجی شادی جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم خوبی نفسم؟ انشاالله سفرت بی خطر باشه نفسم منو از دعای خیرت بی بهره نذار خوشا به سعادتت

سلام گلم
خوبم به خوبیت خانومی
مرسی عزیز دلم
انشالله قسمت خودت خانومی

آرام دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:47 ب.ظ

تا نیای وبلاگم ونظر ندی ازت راضی نمی شم نخند باور کن دلم سیاه شد از بس ندیدمت نیومدی خونمون چه جوری خودمو راضی کنم این دم آخری همش با رویا می پریدی منو فراموش کردی حالا می خوای بری مکه من راضی نیستم نیستم نیستم

ای جانتو شم
دلت نمیاد ازم راضی نباشی
من میشناسمت مهربونتر ازین حرفایی
بابا میخوام برم مکه نمیزارین که!!!!آخه رویا میتونه بپره؟؟؟تو بگو 5 سانت!!!

آرام دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:45 ب.ظ

برو عزیزم انشاالله بهتون خوش بگذره برا ما هم دعا کن که دعوت بشیم عزیز دلم حتما حتما تا چشمت افتاد به خونه خدا درخواست ما خانوادگی یادت نره

ببین حالا داری می ری مطمئنی من ازت راضیم

به روی چشمــــــــــــــــــــــــــــــــم
هستـــــــــــــــی

مگه من عزیزت نیستم؟
مگه جیگرت نیستم؟
مگه نانازت نیستم؟
.
.
.
.
پس هستی دیگه


چه خودمو تحویل گرفتم

ღدختـــ♥ــر مجــ♥ـــازیღ دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:38 ب.ظ http://shivaaa1374.blogfa.com

چند وقتیست هر چه می گردم

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم

نگاهم اما

گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد

و من همیشه به دنبال کسی می گردم

که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام وب قشنگی داری خوشحال میشم به منم سر بزنی

با تبادل لینک موافقی خبر کن

سلام ممنونم عزیزم
به روی چشم
خوشحال میشم

فرزانه دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:17 ب.ظ http://www.ruzhayeabri64.blogfa.com

گاهــی وقتهــا

”یــک شــب ”

” چنــد روز “ طــول میکشــد

از ســر دلتنگــی . . !

فرزانه دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.ruzhayeabri64.blogfa.com

زندگی را دریاب که زندگی حبابی بیش نیست
با زندگی عطوفت نما که زندگی عطش کویری بیش نیست
زندگی را به فردا واگذار مکن که دقایقی بیش نیست
به زندگی بنگر با چشم دل که زندگی نقاشی بیش نیست
زندگی را به خاطر بسپار که زندگی خاطراتی بیش نیست
زندگی در غربت و سیاهی سرابی بیش نیست
زندگی را انگونه که دوست داری نخواه که حسودی بیش نیست
زندگی تو را به دور دستها می برد رویای خوشی بیش نیست
زندگی را در انبوه گلهای دشت بیاب که زندگی شقایق عاشقی بیش نیست
زندگی درک زیبایی گلهاست ...

فرزانه دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.ruzhayeabri64.blogfa.com

ببار ای باران ...
ببار که چتری بر روی دلم نخواهم گرفت
ببار که شاید اندکی از داغ این دل سوخته بکاهی
ببار که ویرانه دل من سقفی ندارد که از قطرات سردت ایمن باشد
ببار که خانه دلم بسی تشنه و ملتهب است
ببار که شاید اندکی غبار غم را از دل تیره ام بزدایی
ببار و سیلی به پا کن و دل مسکین و گوشه نشین مرا با خود ببر ...
ببار ای باران ...
ببار که از بارش تو من شادم
ببار که عطر تو را می طلبم
ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود
ببار و دل عاشق و تب دار مرا اندکی آرامش ببخش
ببار که دلم دلتنگ اوست
ببار که شاید در صدای دلنشین تو طنین صدای او را بشنوم
ببار ای باران . .

فرزانه دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:09 ب.ظ http://www.ruzhayeabri64.blogfa.com

سلام شادی جان خوش به حالت عزیزم انشالله به سلامتی آبجی گلم بری وبرگردی منو اونجا یادت نره حتما واسم دعا کن

سلام فرزانه جان
ممنونم عزیزم
به روی چشمم

قهوه خانم دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:35 ب.ظ http://bachemahala2.mihanblog.com

سلام شادی جونم...وبم تولد دارم دعوتی بپر بیا
راستی مارم دعا کن خوش بگذره

سلام عزیزم
الان میام

حسین دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:24 ب.ظ http://www.myimmortalbeloved.blogsky.com

سلام
به به چه سعادتی
انشاءاله سفر پر بار و سلامتی داشته باشید
و سلامت برید و برگردید
اگه هر وقت دلتون خیلی به خدا نزدیک شد
برای ما هم دعا کنید
التماس دعای فراوان و امید سلامتی و قبول
عبادت رو از خداوند منان برای شما دارم

جاتون هم خیلی خالی خواهد بود البته

سلام ستاد
ممنونم محبت دار
به روی چشمم
انشالله قسمت شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد