زنانگی ام را
دارم ازدست میدهم
دیگر نمیتوانم
همزمان
هم شجریان گوش کنم
هم غذابپزم
هم شعربگویم
وهم وقتی به فرزندم میگویم جااااان
به تو فکر کنم
لابلای حجم نفس گیر نبودنت
سالهاست دوام آورده ام
خم به ابرو نیاورده ام
ولی
نبودنت دارد کار خودش را میکند
من
دارم قالب تهی میکنم،
دارم کمر خم میکنم،
انگار دارم مرد می شوم،
مرد...
هزار سال
پیش از آن که جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجره ی اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم ...
سلام و عرض ارادت
قالب که نظر دادی بسیار ممنونم
شعرهای زیبای شما رو دوست دارم و از اینکه مستمر سر میزنی خوشحالم
سلام خواهش میشه
خیلی خوشحالم
[گل][گل]
شادیهایم هدیه به تو ،
کم بودنش را بر من خرده نگیر ،
این تمام سهم من از دنیاست.
[گل][گل]
سلام شادی جان خوبی همشهری گرامی؟؟؟؟؟
من خوب نیستم تازه از شهرستان برگشتم دوباره پدرم حالبش
بد شده
سلام عمو
ممنون خوبم
خدا انشالله شفاشون بده
راه دورم هستین حق. دارین
چــشمت را بـبند
هــر جـا هــستی
مــن را مــی یابی
مــن
مــانند خــــورشید
هــمیشه
بـین طــلوع و غــروب
ســرگردانم
ولـی جــای دوری نــمی روم !!
((محمد شیرین زاده))
نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم
خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم
.
فقط بگو لقب "شاعری" به من ندهند
بگو که من دل خونی ازین لقب دارم
.
... و بی تو این همه شعری که هیچ می ارزند
... و بی تو دفتر شعری که بی سبب دارم
.
ببین به چشم خودت، بی تو سرد و متروک است
همیشه خانه ی عشقی که آن عقب دارم
.
تو چند ساله شدی؟! آه! چند ساله شدم؟
کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟
.
بیا و این دم آخر کنار چشمم باش
مباد بی تو بمیرم ... چقدر تب دارم !
آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم .......
آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم
دگر آنکه نگشود دفتر احساس ، توئی
آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم....
آنکه کافر به دل مومن من بود توئی
آنکه هر شعر تو را ،معجزه انگاشت منم.....
آنکه بر سینه ی من ،خنجر غم کوفت توئی
او که قامت به قد تیر بر افراشت منم.....
او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی
او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم...
شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا ؟
مثل باران ، تند میبارم نمی آیی چرا ؟
خسته ام از درد ، از آهنگ های بیکلام
خسته از آهنگ گیتارم نمی آیی چرا
غرق در کابوس میمانم مجال خواب نیست..
من چرا تا صبح بیدارم؟ نمی آیی چرا ؟
رفته ای! با خاطراتت اشک میریزم هنوز
باز غم در سینه میکارم نمی آیی چرا ؟
ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی
بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا
نسخه ای پیچیده دکتر بوسه بر لبهای عشق
آه، محتاج پرستارم نمی آیی چرا
هیچ کس من را پرستاری به جز روی تو نیست
از تب این عشق، بیمارم نمی ایی چرا
از من جدا مشو که تمنای من تویی
مهتاب خلوت شب تنهای من تویی
دانم تو آسمانی و من خاک درگهت
آرامش بهانه ی بیجای من تویی
امروز را به یاد تو می آورم بسر
آغاز روز دیگر و فردای من تویی
پیمانه ام تهی است خمارم ز هجر تو
جام و سبو و باده و مینای من تویی
پر پر کنم به راه تو گلهای عمر را
تا بوستان هستی پایای من تویی
موج بلای عشق تو جان را کشد بکام
همچون حباب دورم و دریای من تویی
خندد نسیم صبح به شمع وجود من
باز آ که آخرین دم دنیای من تویی
وقتی غزل گویم برایت دلنشین است
از یک دلی آید که آن عاشق ترین است
این گل که می نازد به خود امروز، دانی
پرپر شود حتی اگر خوشبو ترین است
ای آنکه در کاخی که داری خوش نشینی
دور از تو آنجا آدمی زاغه نشین است
با ما بمان با پای خود دانی که داری
در دام گرگی میروی که ، در کمین است
دیوار دور خویش را بردار ، این دوست
هم اولین عشق تو و هم آخرین است
دیوار دورت را فرو ریزم ، اگر هم
محکم تر از دیوار برلین یا که چین است
جور و جفا کم کن که گیرد دامنت را
باور نباشد گر ترا ، من را یقین است
گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچهای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند
دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی
بسکه دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی
من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی
آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن
این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند
آن روزها مال باخته می شدی
و این روز ها دلباخته . . .
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای
و شاه بیت غزل های لال من شده ای
چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض
جواب حسرت این چند سال من شده ای
چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟
تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای
چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم
خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای
هنوز نذر شب جمعه های من اینست
که اتفاق بیفتد حلال من شده ای
که اتفاق بیفتد کنارتان هستم
برای وسعت پرواز بال من شده ای
میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای
مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست
عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای
سلاااااااااااااااااااام
و تشکر از کامنت های قشنگت
سلام عمو
خواهش میشه
من اینجا همه چیز را انکار می کنم!
...دوست داشتنم را،عاشق شدنم را،
و با خودم تکرار می کنم که نه من عاشق نیستم!
فقط نمی دانم چرا؟
گاهی که حرف تو می شود
دلم،مثل اینکه تب کند،
گرم و سرد می شود...توی سینه ام چنگ می زند،
آب می شود،
تنگ می شود...!
باور کن نمی شود!
حرفم را اصلاح می کنم...
انکار همه چیز میسر است،جز عشق تو... [گل]
سلام اپم[چشمک]
سلام الان میام عزیزم
شالی می بافم از عشق
تار و پودش را گره می زنم
به بنفشه های نازک دیدار
بهانه می کنم زمستان سوز را
و گرم... در آغوش دلت
می گسترم به مهر
دستانت را چاره ای نیست
جز نوازش بستر سرما گونه ی احساسم
دیگر بهانه ها
سوز زمستان را نوید آغوش دیدار می دهند
انگار زمستان دلم
زمزمه می کند
گرمای بیقرار نگاهت را به عشق ...
[گل][گل][گل][گل]
❤️
با سلام و احترام
آن روزها که توبودی
من نبودم
این روزها که من می خواهمت
تو نیستی
در شعرهای من
همیشه جای چیزی با چیزی عوض شده است
تو جای مرا
با لیوان شراب زنی پر می کنی
من جای تو را
با انفجار بغضی بر صورتم خالی...
سلام. هستی. جان
گو برای تپیدن چقدر باید داد؟...
برای خوب دویدن چقدر باید داد؟
به بارگاه خدا می برند روح مرا...
برای دیر رسیدن چقدر باید داد؟
میان بودن و رفتن،کدام سهم من است...
برای قرعه کشیدن چقدر باید داد؟
بدان که گرگ صفت نیستم، من انسانم...
ولی برای دریدن چقدر باید داد؟
در این زمانه که نان آبروی انسانهاست...
برای قلب خریدن چقدر باید داد؟
صدای پای نبودن،سکوت قلب من است...
برای صدا شنیدن چقدر باید داد؟
درون سینه اگر جای زندگی خالی است...
بگو برای تپیدن چقدر باید داد؟
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
همینجا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ میآید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی میکند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار... فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار... فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را...
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!
کویرم در آغوش باد و غبار
به رویای باران و باغم ببر
شبم سایه پوش خیال و سکوت
به ایوان نور و چراغم ببر
بهاری شو و دستهای مرا
بگیر و برویان ازین خاک پیر
سراغم بیا تا چو رودی رها
بریزم در آرامشی دلپذیر
تو را دوست دارم که رویای تو
ستونهای این سقف نیلوفریست
تو را دوست دارم که روز تو عید
شب قصه های تو ماه و پریست
تو را دوست دارم که دنیای تو
به آرامی خوابهای من است
دلی گرم دارم در این خاک سبز
چراغی که تا زنده ام روشن است
صدا کردی از سایه ها و سکوت
مرا زیر نور چراغی که هست
پریدم به رویای بالی که نیست
دویدم در آغوش باغی که هست
تو را دوست دارم که نام تو را
نوشتند برسینه ی سنگها
به پیشانی سبزه ها عیدها
در آرامش باغ آهنگ ها
تو را دوست دارم کویری و باغ
تو را دوست دارم رهایی و شاد
تو را دوست دارم بزرگی و سبز
تو را دوست دارم ...
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
سلام
خوبید؟
سلام عمو
خوبم ممنونم شما چطورین؟
[گل]خدایا دستهایم را زده ام زیر چانه ام،
مات و مبهوت نگاهت می کنم...،
طلبکار نیستم فقط...،
فقط مشتاقم بدانم ته ته ته قصه ، چه میکنی با من...؟! [گل]
فرق نداره شرق یا غرب
شمال یا جنوب
من تورا به هر جهت دوست دارم
ﻣــﻬﺮﺑﺎﻧﺘـﺮ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﺩﯾـﺪه اﯼ ؟ ﻧﺸﺎﻧـﻢ ﺑـﺪﻩ !
ﮐﺴــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎﺭﻫﺎ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯿـﺶ ﻭ ﺑـﺎﺯ ﻫـﻢ ، ﺑﺎ ﻋــﺸﻖ ﻧـﮕﺎﻫﺖ ﮐﻨـﺪ .. .
عشق مثل فلفله
یه گاز ازش میزنى
مزه مزه میکنى
خوشمزس
لذت داره
امایه دفعه . . .
همه ى وجودت گر میگیره
گفت : فرق رویا با آرزو چیست ؟
گفتم : آرزو یک حقیقت نزدیک است
ولی رویا یک آرزوی شیرین دست نیافتنی !
گفت من رویا هستم یا آرزو ؟
گفتم رویایی که
به حقیقت پیوستن آن یک آرزوی شیرین است
پیشرفت من توئی !
که میگذاری
هر لحظه
بیشتر
عاشقت شوم . . .
هیچی قشــنگ تر از این نیست که . . .
وقتی از دستت عصبانی ام و میگم
برو پی زندگیـــــت . . .
تو بهم میگی : کجا برم ؟!
زندگــــی من تـــــــویی
بیا به سالی که جدید و تازست خوشامد بگیم، بیا تک تک لحظه هاشو گرامی بداریم،
بیا این سال نوی پربرکت رو جشن بگیریم. کریسمس مبارک
برشمام مبارک
نیمه شب، چینی اگر پیرهنت بردارد
بادِ دزد آمده از عطر تنت بردارد
رعد و برقی اگر از پنجره آمد بی شک
آسمان خواسته عکس از بدنت بردارد
آتشِ نیمه ی شب، پنجره می خواهد صبح
پرده از رازِ گلستان شدنت بردارد
غلامرضاطریقی
قفس در چشم مرغ خانگی خانه ست، زندان نیست
قناری تا نمی داند به دام افتاده نالان نیست!
شبیهم گرد تو بسیار می گردند و می گریند
فراوان مثل من می بینی و چون من فراوان نیست
□ □
به چشمان تو جز دلدادگی چیزی نمی آید
چرا پنهان کنیم از خلق، رازی را که پنهان نیست
فقط بی ریشه ها از قصه ی آینده می ترسند
درخت ریشه در خون را هراسی از زمستان نیست
□ □
ازین دشوارتر حرفی نخواهی یافت در عالم
که هرگز عشق آسان نیست آسان نیست آسان نیست
میلاد منه امشب،با اینکه مبارک نیست
جز قلب من اسم تو ،رو قلب کسی حک نیست!
جز تو که بدی با من...من با همه بی رحمم...
با اینکه بدی...خوبم،معنیشو نمی فهمم!
امشب تو به جای من ...شمعامونو خاموش کن
این بار تو ساکت باش،حرفای منو گوش کن
از دست تو دق کردم،از دست تو غمگینم
من شبای تاریکو ،از چشم تو می بینم
راهی که به جز این نیست،تنهایی مو باور کن!
از اشک نمی ترسم ،بغض منو پر پر کن!
میلاد منو امشب تبریک بگو از دور
من دیگه نمیبینم ،آدم مث تو مغرور!
جز تو که بدی با من ...من با همه بی رحمم...
با اینکه بدی...خوبم معنی شو نمی فهمم!
میلاد منه امشب،با اینکه مبارک نیست
جز قلب من اسم تو ،رو قلب کسی حک نیست!
جز تو که بدی ... با من ...من با همه بی رحمم...
با اینکه بدی خوبم ،معنی شو نمی فهمم!
آخرش یک شب به پایت جان خود را می دهد
آن که پای چشم تو ، ایمان خود را می دهد
لحظه ی آخر، سرم را توی آغوشت بگیر
موج در ساحل تمام جان خود را می دهد
روی لبهایم لبی بگذار، تا سیرم کنی
آدم از بیچارگی وجدان خود را می دهد
بعد یک بوسه فقط دارم اَنَااَلحَق می زنم
مرد با جانش بهای نان خود را می دهد
چشمهایت بس که با سبک عراقی در هم است
خواجه با آشفتگی دیوان خود را می دهد
شـاه قاجـارم که وقتی رقص باله می کنی
روی کاغـذ یک شبه ایران ِ خود را می دهد
چشم هایم بسته بود و از لبانم بوسه ای دزدید و رفت
بذر عشق و نیستی در سینه ام پاشید و رفت
دل پریشــان کرد و آرام و قرارم را گرفت
با لب شیرین خود بر روی من خندید و رفت
بر سرش اسپند چرخاندم که ماند پیش دل
باز ترفندی زد و از پیش من چرخید و رفت
خواستم از دل بپرسم چیست این بازی دل
با زرنگی یک غزل از مولوی پرسید و رفت
گفتمش دیوانه ام کردی بمان نزد دلم
چشم گریان مرا در انتظارش دید و رفت
محمد عسگری
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ …
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ
ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !!
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ …
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ …
ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ …
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ …
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ …
ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟
ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!!
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ …
ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ …
ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!!
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ …
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!!
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ … ....
[گل]
[گل]
[گل] ســـــــــــــــلام
سلام
غم هایت را بر روی شن بنویس تا باد آن را با خود ببرد
شادیهایت را بر روی سنگ بنویس تا برای همیشه باقی بماند
برای داشتن چیزی که تا به حال نداشتی
کسی باش که تا به حال نبودی
هرگاه شادم یاد تو غمگینیم می کند. هرگاه غمگینیم یاد تو شادم می کند
پس هر دو را دوست دارم چون حکایت از تو می کند
غم هایت را بر روی شن بنویس تا باد آن را با خود ببرد
شادیهایت را بر روی سنگ بنویس تا برای همیشه باقی بماند
داشتم اشک هایم راروی نامه ای عاشقانه باقطره چکان جعل می کردم خاطرم آمدشاید دلتنگ خنده هایم باشی
ببخش اگر این روز ها عشق با گریستن اثبات می شود
عشق درد سری است که باید برای فراموش کردن ان عشق تازه ای را پیدا کرد
چشم هایت وقتی دروغ می گویی زیبا تر می شوند
اگر می خواهی زیبا ترین باشی همیشه به من بگو دوستت دارم.
سلام وبلاگ خیلی خوبی داری...
با تبادل لینک موافقی؟
سلام.
با کمال میل خوشحال میشم.
سلام اپم[گل]
مرا به گناهی که
" نگاه تو "
در آن بود
بردند سر دار و
تو انگار نه انگار ...!
نجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
همه چیز بستگی به حال و هوای دلت داره......
حال دلت که خوب باشد
آدمها همه شان دوست داشتنی اند ..
حتی چراغ قرمز هم برایت مکثی دوست داشتنی می شود
که لحظه ای پا از روی پدال برداری و بتوانی فکر کنی به امروزت،
که با دیروزت چقدر فرق داشتی؟!
حال دلت که خوب باشد ...
می شوی همبازی بچه ها؛
برای عزیزانت همیشه وقت داری
و یک دنیا مهربانی در چهره ات نهفته است؛
و چقدر لذت دارد که آدم حال دلش خوب باشه ...