دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

دلم می خواهد یک دختر داشته باشم .






  


دلم می خواهد یک دختر داشته باشم . 


دختری با موهای بلند مشکی و چشم های درشت خندان . 


اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود


 بنشانمش روی زانوانم و گیسهایش را ببافم تا قلبم 


آرام بگیرد .



حالا که فکرش را میکنم دلم میخواهد "باران" هم


 داشته باشم . 


دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند .



یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم . 


اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم 


تا حسودی موهای طلایی خواهرش  "گندم" را نکند .



آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی 


می تواند بگذارد .



معلوم است، "خورشید "! 


اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد


 و هر صبح که چشمهایش را باز می کند 


ببیند خواهرش "شبنم" زودتر از او سماور را روشن کرده


 " شادی" را بیدار کرده و به "نسترن" رسیده .



دلم میخواهد در حیاط خانه م "ترانه" بخواند و "بهار" برقصد .



" نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچ کدام نگویم که روز تولد 


خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شده م .



دلم چقدر دختر می خواهد . روزهایم بی "سحر"، شبهایم بی 


"مهتاب"، آسمانم بی "ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن 


نیست .



تازه یک "ساقی" هم میخواهم تا سرم را گرم کند


 و "همدم" تا درد دل هایم را برایش بگویم .



" رویا" می خواهم تا انگیزه زندگیم باشد


 و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم ...



دلم میخواهد یک دختر


 داشته باشم .


 دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش 


ببینم .



هیچ اسمی توصیفش نکند . 


همه چیز باشد و هیچ نباشد .


از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود . 


رهای رها باشد !



آری، انگار دلم می خواهد دخترم "رها" باشد ...

نظرات 110 + ارسال نظر
donya پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:38 ب.ظ

درود سپاس ازحضورت واشعارارسالی زیبات گلم
شادباشی وخوب
اخرپاییزت قشنگ

ممنونم عزیز

donya پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:37 ب.ظ

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم



با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.



"شهریار"

رزا چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 04:44 ب.ظ http://rouza.blogfa.com

بسیار زیبا بود .
.................
موفق باشید.

ممنونم رزا جون مرسی از حضور گرمت

donya سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:24 ب.ظ

از او پرسیدم:

مگر تو در کجای این جهانِ هستی زیسته ای،

که هیچ کسی از سرگذشت تو خبر ندارد؟

کمی سکوت کرد...

به آرامی گفت:

«در آغوش کسی که

فکر می کردم دوستم دارد!»



"علیرضا اسفندیاری"

از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری

donya سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:18 ب.ظ

جز روزگار من

همه چیز را

سفید کرده برف.

#شمس لنگرودی

donya دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 06:42 ب.ظ

زمستان را

با شال گردنی تو می شناسم

و هوس پارو کردن برفی از بامی

که روبروی پنجره خانه توست
برف آب می شود

و من همچنان تو را تماشا می کنم

با فنجان چای نیم خورده

و کتابی در دست

روی صندلی لهستانی با عینکی خسته

اتاقت مجموعه شعری ست

که هیچ ذهنی نمی تواند مسمومش کند

اتاقت موزه ی دوستت دارم هاست...



((وحید پور زارع))

دنیا دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 06:26 ب.ظ

زیبابینی عزیزم
سپاس ازحضورت
شادباشی وخوب

خواهش ،عزیزی خانومی

دنیا غلامی دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 11:13 ق.ظ

درود زیباااااا بود گلم

باشعرجدیدم اپممم

www.bloodorange94.blogfacom

ممنونم عزیزم
الان میام

الی شنبه 17 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:38 ب.ظ

ای جانم عزیز دلم
با این متنت چقدر عاشق مارال شدم,تا این لحظه اینقدر عمیق به وجودش فکر نکردم,حالا که فکر میکنم میبینم چقدر زیباست بودنش مثل وجود تو برای من
خوشبحال دختر نداشتت که مامانش تو باشی با اینهمه عشق

مارالی عشقه هرچی بیشتر بگذره بیشتر به شیرینیه حضورش در زندگی پی میبری

محمد جمعه 16 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:55 ق.ظ

سلاااام
دلم دختری خواست شاد
تا با شادی هایش دلم آرام گیرد
همدممم باشد
مونسم باشد
دختری با لب خندون
آشفتگی روزم را با نوازش گیسوانش آرام کند
آری
شادی
شادی
شادی
میخواهم و بس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد