دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

موهبت زندگیم روزت مبارک







پدر و مادر؛ بزرگ ترین موهبت الهی هستند، تا زمانی که سایه آن ها بالای سر فرزندانشان باشند شاید فرزندان نتوانند به درستی به دریای از محبت ها و از خود گذشتی و ایثار آن ها در حق خودشان پی ببرند و شاید زمانی این موضوع را درک می کنند که آن ها را از دست می دهند و یا به دلایل مختلف برای مدت طولانی مجبور به دوری و ترک آن ها می شوند و خواهند فهمید که زندگی بدون پدر و مادر هیچ خیر و برکتی نخواهد داشت و با وجود دعاها و مراقبت ها و نگرانی ها پدر و مادر ها است که زندگی انسان مفهوم می یابد و در مسیر درست قرار می گیرد.

خدایـــا !

به بزرگیـــــت قســـم …

توعکس های دست جمعی جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار …

آمیـــــن


نظرات 158 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:42 ق.ظ

به استـقبال نـوروز و بـهار‎ ...
باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.
همه ی چلچله ها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند.
کوچه یکپارچه آواز شده است،
و درخت گیلاس،
هدیه ی جشن اقاقی ها را،
گل به دامن کرده است.
باز کن پنجره ها را ای دوست!
هیچ یادت هست،
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست،
توی تاریکی شب های بلند،
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید،
نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه ی تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد.
خاک، جان یافته است.
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را ...
و بهاران را باور کن!
باز کن پنجره ها را ...
و بهاران را باور کن!

محمد دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:37 ق.ظ

مامیترا یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:29 ب.ظ http://mamitra.blogfa.com/

چقدر زیباست یکدیگر را یاد کنیم

نه برای نیاز…

نه از روی اجبار

و نه از روی تنهایی

فقط برای اینکه ارزشش را دارد

به یاد دوست بودن







سلام روز بخیر





گل سرخ شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 03:35 ب.ظ http://javad3535.blogfa.com

سلام [گل]

به استـقبال نـوروز و بـهار‎ ...
باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.
همه ی چلچله ها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند.
کوچه یکپارچه آواز شده است،
و درخت گیلاس،
هدیه ی جشن اقاقی ها را،
گل به دامن کرده است.
باز کن پنجره ها را ای دوست!
هیچ یادت هست،
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست،
توی تاریکی شب های بلند،
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید،
نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه ی تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد.
خاک، جان یافته است.
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را ...
و بهاران را باور کن!
باز کن پنجره ها را ...
و بهاران را باور کن!
شعری از زنده یاد فریدون مشیری

مامیترا شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:13 ق.ظ http://mamitra.blogfa.com/

چشم گشودن به روز زیبای شنبه
مانند تولدی دوباره است،
فرصتی که خداوند فراهم کرده
تا تمام خاطرات بد را فراموش کرده
و آغوش خود را برای شیرین‌ترین خاطرات باز کنید

صبح شنبه‌تون به خیر و شادی




مامیترا

مامیترا شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:13 ق.ظ http://mamitra.blogfa.com/

سلام به شما
من هم این روز رو تبریک میگم

در پناه خدا باشید

محمد جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 10:21 ب.ظ

تا کِی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟
ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد

آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از کوچۀ‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد...

سید محسن جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:21 ق.ظ

*مرگ آن چیزی نیست که بدن را تبدیل به جنازه میکند. اگر با هشیاری زندگی را از کام ثانیه ها بیرون نکشیم دچار مرگ مستمر هستیم

محمد جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 01:39 ق.ظ

گل سرخ پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 08:44 ب.ظ http://javad3535.blogfa.com

سلام [گل]

روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند .
و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید .
بعثت رسول اکرم (ص) مبارک باد

گل سرخ پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 11:54 ق.ظ http://javad3535.blogfa.com

سلام [گل]

یا محمد ای خرد پابست تو

ای چراغ مهر و مه در دست تو

هر زمان گل واژه‌هایت تازه‌تر

بلکه از هستی بلند آوازه تر

ختم شد بر قامتت پیغمبری

این تو را باشد دلیل برتری

[گل]بعثت[گل] حضرت[گل] محمد[گل] مصطفی(ص)[گل] خاتم الانبیا[گل] برشما[گل] عزیز[گل] بزرگوار[گل] مبارک[گل]

محمد چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 10:43 ب.ظ

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه‌ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره‌ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

گل سرخ چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 03:16 ب.ظ http://javad3535.blogfa.com

سلام[گل]

نام احمد نام جمله انبیاست

چون که صد آمد نود هم پیش ماست

از مناره پنج نوبت پر خروش

نام احمد با علی آید به گوش

روز و شب گویم به آوای جلی

اکفیانی یا محمد یا علی

بعثت رسول عشق و مهربانی حضرت محمد مصطفی (ص) بر شما مبارک
[گل][گل][گل][گل][گل]

التماس دعا

سحر چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:56 ب.ظ http://olduz008.blogfa.com

ﺑﺎﺭﺍﻟﻬﺎﺩﺭﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ
ﻏﺮﻕ ﮔﻨﺎﻫﯿﻢ
ﺩﺭﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ
ﺣﻀﻮﺭﺕ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﯿﻢ
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍﻧﮕﯿﺮﺍﺯﻣﺎ
ﻭﺩﺭﺍﻭﺝ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﮕﯿﺮ
ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﺍﻣﯿﺪﻣﺎ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ

محمد چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:51 ب.ظ

مامیترا چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:41 ق.ظ http://mamitra.blogfa.com/

بیرون خیلی سرد بود ولی دلمون گرم بود.
گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون.
دلمون گرم بود، به فرداهایی که میومد.
فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیمون،
شادی بچه‌هایی که با چکمه‌های رنگی کفش ملی، تو راه مدرسه، گوله برفی رو سمت هم پرتاب می‌کردند.







سلام

صبح چهارشنبه شما بخیر و شادی





محمد چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 12:05 ق.ظ

ای نام تو جانبخش تر از آب حیات / محتاج تو خلقی به حیات و به ممات

از بعثت انبیاء و ارسال رسل / مقصود تو بودی، به جمالت صلوات

عید مبعث مبارک

محمد سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:24 ب.ظ

گل سرخ دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 07:15 ب.ظ http://javad3535.blogfa.com

سلام [گل]

مهم نیست

ظاهرتون چطوری باشه

[گل][گل]مهربونی[گل][گل]

شما رو

[گل]زیباترین[گل]

فرد دنیا میکنه

ممنون که مهربونی[گل][بوسه]

مامیترا دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:57 ق.ظ http://mamitra.blogfa.com/

ای کاش آن شیرین بیان همصحبتم می شد
یا که طنین خنده هایش قسمتم می شد

وقتی که زیر بار عسرت قامتم خم بود
مثل ستونی تکیه گاه قامتم می شد

از عشق او ای کاش می مُردم و بعد از مرگ
عطر نفس هایش نصیب تربتم می شد

محمد علی ساکی







سلام

با احترام دعوتید

برای خواندن حرف هایی از سر دلتنگی

ارادتمند

مامیترا





محمد یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:39 ب.ظ

محمد جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 07:02 ق.ظ

نگاهت باز شد، یعنی که باز آغاز می‌آید
از آغوشت نسیم صبح هستی ساز می‌آید

چه پنهان کرده‌ای در چشم‌های غرق خورشیدت
که صبح از پشت پلک مست تو با ناز می‌آید

لبت خندید و شور شعر از لبهات جاری شد
سلام حافظ و سعدی‌ست از شیراز می‌آید

بخوان شعر مرا بانوی لبهای مسیحایی
از امواج لبت آرایه‌ی ایجاز می‌آید

تو می‌آیی و پشت پای تو دیوان و دیوانه
تو می‌آیی که از هر سو صدای ساز می‌آید

بخوان من را که از لحن کلامت روح سرگردان
به معراج حضورت با مِی و آواز می‌آید

تو خورشیدی و من سیمرغِ مستِ تشنه‌ی نورم
به سویت می‌پرم تا فرصت پرواز می‌آید

نوازش می‌کنی جان مرا بانوی آبانی
از آغوشت نسیم صبح هستی‌ساز می‌آید

محمد جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 07:01 ق.ظ

گویی به دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد

باران تن خیس تو،باران چشم هایت

باران که باشد زندگی پایان ندارد

هر روز دیدار تو باشد روز عید است

فطر و غدیر و بعثت و قربان ندارد

با من مدارا کن که این سرباز تنها

در سنگرش جز بوسه ای پنهان ندارد

انگشت هایم لای موهایت اسیرند

گاهی رهایی لذت زندان ندارد

دیدار تو خوب است،چون خواب دم صبح

خوابی که آغازش تو یی،پایان ندارد

امشب تنت مثل دهی برفی ست،گاهی

بی برف بازی زندگی امکان نداردℳ

محمد جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:54 ق.ظ

با عشق آنسوی خطر جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می‌شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می‌شود

محمد جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:51 ق.ظ

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را



شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را



بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست



بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست



دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت



شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت



تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو



یک شب وب ‌های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو



بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب



بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب

محمد جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:46 ق.ظ

بی تو چه باشد گردش دوران
بند گرانی بر تن بی جان
در شب من بوی تو هر سوی روانه
از که بگیرم گل من از تو نشانه
از چه نباری بر سر کشتم
همچو کویری گشته بهشتم
خرمی دولت من از چه پریدی
بال و پر طاقت من از چه بریدی
ای تو شکفته در دل و جانم
صبر و خموشی من نتوانم

محمد جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:45 ق.ظ

و من منتظر تو خواهم ماند
همچون کلبه ای تنها
تا دوباره مرا ببینی و
در من زندگی کنی
و تا آن زمان پنجره هایم
درد خواهند کشید

محمد جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:37 ق.ظ

⇦امشب دیدیش؟
✍آره..
⇦دلت تنگ شده بود؟
✍ آره...
⇦این فقط از دور بود!
✍ همینم برام کافیه...
⇦چرا دوباره داری گریه میکنی؟
✍ دلتنگشم...
⇦ خسته نشدی از بس منتظرش موندی؟؟
✍نه...
⇦ولی اون بهت فکر نمیکنه!!
✍ برام مهم نیست...
⇦تو حتی به عکسشم قانع ایی,چرا؟؟؟
✍ نمیدونم...
⇦اون کنار یکی دیگه خوشه!!!
✍آرزومه خوشیش...
⇦تو دیوونه ای!؟؟
✍ آره دیونه ی اون...
⇦کاش اونم اینقد تو رو میخواست!
✍ قبلا میخواست...
⇦بس کن میمیری!!!
✍ واسه اون مردن آرزومه...
⇦من مهم نیستم؟؟
✍خب تو باعثی که نمیتونم فراموشش کنم...
⇦ تا کی؟؟؟
✍انقد منتظر میمونم تا برگرده...
⇦اگه بر نگشت؟؟
✍ میمیرم...
⇦گناه من چیه که دل تو شدم؟
✍ تو هم بی تقصیری مث من...
⇦ ولی من خسته شدم!!
✍ من هنوز خسته نشدم...
⇦آخــــــــــه...
✍ هیس دلم بس میکنی یانه؟
⇦بس نمیکنم تو داری خودتو میکشی!!!
✍ بـــــه درکــــــــــ مـــــن هـــــنـــــوز دوســـــشـــــدارم حتـــــی اگـــــه مـــــال مـــــن نـبـــــاشـــــه!!!

محمد چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:52 ب.ظ

محمد چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 11:30 ق.ظ

محمد چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 01:55 ق.ظ

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 10:15 ب.ظ

#میخواهمت...
#ولی...
#دوری...
خیلی خیلی دور...
نه دستم به دستانت میرسد
نه چشمانم به نگاهت
چاره ای کن!!!
تو را کم داشتن...
#کم نیست...
#درد است...

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:34 ب.ظ

امروز بیشتر از دیروز دوستت می‌دارم …

و فردا بیشتر از امروز!

و این ضعف من نیست قدرت توست!

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:33 ب.ظ

با عشق آنسوی خطر جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می‌شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می‌شود

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:32 ب.ظ

به والله که جانانم تویی تو
بسلطان عرب جانم تویی تو

نمیدونم که چونم یا که چندم
همی دونم که درمانم تویی تو…

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:30 ب.ظ

دوری دور ....
آنقدر دور که ....
هرچه به قربانت می روم ...
نمی رسم ... !

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:28 ب.ظ

کاش می شد
صدایت را بغل کرد، هوایت را بوسید
ودرگوشت شعرِ عشق نجواکرد
و برایت آرام آرام
لالایی ماندن خواند

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:22 ب.ظ

نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم

کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم

تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟

همانی را که می خواهم، تُرا وقتی که میبینم

تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی

و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم

به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم

زبانم لال..! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد..؟

چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم..؟

نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند

که این من، این من آرام، در مردن به جز اینمℳ

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:03 ب.ظ

چه می شد هستی ام گل بود تا از شاخه بردارم

که محض لحظه ای لبخند، در دست تو بگذارم!

جوانی ام، غرورم، آبرویم، آرزوهایم...

تمام آنچه را که از خودم هم دوست تر دارم

هر از گاهی در آیینه لبم را سیر می بوسم

تو را در خویش می بینم..! چنین بی مرز بیمارم..!

اگر از من بپرسی، عشق "رازمطلق" است، اما

تماماً عشق تو پیداست در اجزای رفتارم..!

هر از گاهی که بادی می گشاید پنجره ها را

به فال نیک می گیرم که می آیی به دیدارم

خیالت مایه سرسبزی این عمر بن بست است

شبیه پیچکی هستی که گل کردی به دیوارم

فقط در لحظه هایم باش،بی دیدار، بی منّت

نه اینکه آدمم..؟ قدری هوا را هم سزاوارم..!

بگو با که، کجا، سر می گذاری تا بدانم که

کجا، تنها، سری بر زانوان خویش بگذارمℳ

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:42 ق.ظ

یک زن اگر دوستت داشته باشد
میتواند برای پاسخ به دعوت تو
برای نوشیدن قهوه از شهری دیگر
به پیشت بیاید
و اگر قلبش را به روی تو ببندد
خسته‌تر از آن است که
حتی یک حبه قند با تو بخورد

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:40 ق.ظ

یک نفر گاهی همه زندگیت است …
برای همین است که دلت
برای همان یک نفر تنگ می شود
این یک سال بار عظیمی
بر شانه هایم نشسته
باری بیشتر از توان شانه هایم
مثل الان …
که تنها نشسته ام
نه از دستش ناراحتم …
نه بیمارم … و نه …
ولی از ته دل چیزی کم دارم
ببین …
دستانت را
حضورت را
خود خودت را کم دارم
صدایت را ، آن
هم از فاصله ششصد کیلومتری

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:34 ق.ظ

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود


ندانستم که این دریا چه موج خون‌فشان دارد


((حافظ))

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:32 ق.ظ

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است


در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم


((فاضل نظری))

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:30 ق.ظ

تو را

چنان می نویسم

که پروانه ای

از دهان گل

شهد می نوشد

پرویزصادقی

محمد سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 12:08 ق.ظ

محمد دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:24 ب.ظ

دل من حوصله کن، عشق معما دارد
او که بشکسته تو را، شوق تماشا دارد

عشق تو رفته و دیگر اثری از او نیست
چشم تو در پی او خواهش بیجا دارد

گوش کن نالۀ نی را به غزلخوانی من
غزلم دم به دم آوای تبرّا دارد

دل معشوقه ندانست دمی قدر تو را!
که نفسهای تو گرمای مسیحا دارد

سالها مردم این شهر به من می گویند
دل تو طاقت بسیار و شکیبا دارد

تو شکستی و تو رنجیدی و پژمرده شدی

ز چه رو چشم تو هم میل تمنا دارد؟


#علیرضا_محمدی

محمد دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:21 ب.ظ

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

واله و مجنون دل من خانه پرخون دل من
بهر تماشا چه شود رنجه شوی تا دل من

خورده شکرها دل من بسته کمرها دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من

مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من

ای شده استاد امین جز که در آتش منشین
گر چه چنین است و چنین هیچ میاسا دل من

سوی صلاح دل و دین آمده جبریل امین
در طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من

مولانا

محمد دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:19 ب.ظ

همراه خود نسیم صبا می برد مرا
یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا ؟

سوی دیار صبح رود کاروان شب
باد فنا به ملک بقا می برد مرا ...


"رهی معیری"

محمد دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:18 ب.ظ

منم آن عاشقِ عشقت


که جز این کار ندارم...


((مولانا))

سروش شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 11:38 ب.ظ http://javan202.blogfa.com/

هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بود


همتم را رود اگر می داشت اقیانوس بود...


((سجاد سامانی))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد