دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

کشتی قلب








چه بسیارند غمهای عالم


زمانی که کشتی قلبت به گل نشسته است.


زمانیکه ناخدای آسمان


تورا در دریایی پر از امواج بیرحم و ویرانگر


به حال خود گذارده است.


و چه بسیارند رفیقان نیمه راه


چون تخته پاره هایی بر آب...






چیزی نیست...


   







هیچ چیزی نیست!

اشک گاهی بازی اش می گیرد  

ویک دفعه می ریزد.






نبودنت وزن دارد...








قوانین علم را به هم زده ای

نبودنت وزن دارد...


تهی اما سنگین!
                 



 


آرزو های به گور برده ...





دوست داشتم تو را به اندازه دوست داشتنم
در آغوش بگیرم ...


اما ،


چقدر فاصله دارم از تو

انقدر که فقط لبخند های تو را می بینم
و تو مرا هیچ ....

 



   


چه کسی گفته فاصله سردی می آورد










آن شب در پیچ و تاب خیابون های شهر؛ زلالی نی نی چشمانت دیدنی بود


دلم تنگ شده برای آن ماشین و آن خیابون ِ تاریک وآن ...




چه کسی گفته فاصله سردی می آورد ؟!





 



ای کاش ...

                  




      مهم نیست که اکنون دلت

      به هوای کس دیگر می تپد

      مهم آن است

      که من برای همیشه تنهایم

      آن هم فقط به خاطر تو

      ای کاش می فهمیدی





قالی زندگی

                       

                           






زندگی بافتن یک قالی ست , نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی.


نقشه را اوست اوست که تعیین کرده ,


تو در این بین فقط می بافی !


نقشه را خوب ببین , نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند!!!!!!!!




    



نقطه پایان






آرامشم را



سکوتم را


دریای دلم را


برهم نزنید


نقطه ی پایانیم اینجا نیست







 

قطار رفته ...







قطار می رود …. تو می روی ….. تمام ایستگاه می رود …………


و من چقدر ساده ام که سالهای سال ، در انتظار تو


کنار این قطار رفته ایستاده ام


و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!!





احساسم را دنبال میکنم،







      امروز



      احساسم را دنبال میکنم،



      حسی که گاه مرا



      از کوچه های بیراه عبور میدهد



      گمان میبرم



      چندیست



      به من خیانت میکند