دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

درد بی تو بودن




قلبم را باز میکنم به امید مرور ِ خاطراتی با تو

دست روی ِ هر جای ِ خاطراتش

که می گذارم!

درد بی تو بودن را برایم تدائی می کند ...

نظرات 8 + ارسال نظر
یک خواننده وبلاگ شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 04:05 ب.ظ

سلام شادی جون ابتدا به خاطر پاسختون مچکرم که وقت صرف کردید من نمیخواستم دوباره مزاحم بشم اما انگار بحث جالب شد وقول می دم این اخرین باری باشه که مزاحم میشم این که گفتید عکسها ناجور نیست والامثل برخی از دوستاتون از طرف وبلاگتون مسدود میشد وحالا نشده پس ناجور نیست خودتون هم خوب می دونید که اینها همش توجیهاتی هستند که ما در زندگی رروزانه خود بیشمار برایی خود داریم توجیهی درستی وپذیرفتنی از طرف من لا اقل نیست وما تا زور بالای سرمون نشه کاری را انجا م نمیدیم باید دیگران مسدود کنند ومن نمیتوانم شما را مجبور به تغییر این عکسها کنم فقط میتونم براتون دعا کنم که خودتون به این حقیقت برسید که ناجوراند اگر دعایم مستجاب شد وتغییری در عکسها دادید از دعا کردن برایم دریغ نکنید واین نکته هم داشت یادم میرفت بیشتر دوستایی که لینک کردید ی سال است وبلاگ نویسی نمی کند یا وبلاگشون مسدود شده فقط اسم انها را یدک میکشید ودور خودتون شلوغ می کنید واز انها بی خبرید امیدوارم در زندگی به همه ارزوهای قشنگتون برسید خیلی دوست داشتم به وبلاگم دعوتتون میکردم حالا شاید در اینده این کار را دوباره انجام دادم شاید هم نه تا چه پیش اید مزاحم شدم ببخشید به خدا می سپارمتون گل نداشتی تقدیم کنم

سلام مجدد خدمت شما بزرگوار
گفتار شما درستو متین اگه این انتقادو همون زمان میکردید هرچند برخلاف نظر خودمم بود حتما تغییرش میدادم اما الان چون با یه گوشی گوشکوبی میام خیلی سخته تغییر دادن عکسای قدیم ،حتی پست جدید گذاشتن هم برام سخته به همین علت بافاصله پست میزارم.
وبه همون علت که با گوشی میام ودیگه با لپ تاپ آنلاین نمیشم دوستانو نه چک کردم نه میکنم هر عزیزی که برام نظر بزاره میرم بهش سر میزنم ومیدونم اکثر دوستان قدیم با برنامه های جدیدتر کمرنگ شدن ویا به کل فراموش کردن وبلاگشونو واینکه اسمشون در وبلاگم هست یدک کشیدن نیست بلکه دیدن اسماشون خاطرست برام.
مرسی از حضور مجددت رفیق
خوشحال میشم از دعوتت اگه لایق بدونی

علی چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:15 ق.ظ http://alishahriarykootak.persianblog.ir

پستاتو خوندم عالی بودند

مررررسی

سهیل یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

** * * **

هرکه خوبی کرد زجرش می دهند

هرکه زشتی کرد اجرش می دهند

** * * **

:(

سهیل یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

سهیل شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:50 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

دوستش می‌دارم
چرا که می‌شناسمش،
به دوستی و یگانگی..
- شهر، همه بیگانگی و عداوت است-
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم
تنهائی غم‌انگیزش را در می‌یابم..
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی..
همچنان که شادیش
طلوع همه‌ی آفتاب‌هاست
و صبحانه
و نان گرم،
و پنجره‌ای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می‌شود،
وطراوت شمعدانی‌ها
در پاشویه حوض..
* * *
چشمه‌ای،
پروانه‌ای، وگلی کوچک
از شادی،
سر شارش می‌کند
و یاس معصومانه
از اندوهی
گران بارش:
این که بامداد او، دیری‌ست
تا شعری نسروده است..
چندان‌که بگویم
-امشب شعری خواهم نوشت-
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می‌رود
چنان چون سنگی
که به دریاچه‌ای،
و بودا
که به نیــروانــا..
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد..
اگر بگویم که سعادت
حادثه‌ای‌ست براساس اشتباهی؛
اندوه سرا پایش را در بر می‌گیرد
چنان چون دریاچه‌ای
که سنگی را
و نیـــروانـــا
که بــودا را..
چرا که سعادت را،
جز در قلمرو عشق، باز نشناخته است
عشقی که
به جز تفاهمی آشکار
نیست.
بر چهره زندگانی من
که بر آن
هر شیـــار،
از اندوهی جانکــاه حکایتی می‌کند
شـــادی !
لبخند آمرزشی‌ست.
نخست
دیر زمانی در او نگریستم
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
درپیرامون من
همه چیزی
به هیأت او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.

:)

ناشناس دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:50 ب.ظ

سلام دçست عزیز شرمنده (تداعی)درست است نه (تدائی)

salam.
Mamnunam do0ste man.
Chera sharmande?merc az deqat va tazakort.
Vali chera nashenas akhe?

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ

در بی درمان تویی درمان هر دردم تویی
چون تو دارم درد و درمان هر دو را باهم بدی

ممنونم

صهبانا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:13 ب.ظ http://sahbana.blogsky.com/

سلام
کتاب خاطرات قلبم را هر روز ورق ورق می کنم و بر باد میدهم ... شاید یکی از آنها به خاک پای او افتد...
و او هر برگه از قلبم را بی توجه در آتش فراموشی می سوزاند...
منتظر مطالب خوب شما هستم .
مطلب زیبایی بود. متشکرم .

ممنونم دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد