دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
هر آنچه طی سالیان ساخته ای ممکن است فردی در یک لحظه ویران کند، باری تو همواره در حال ساختن باش. اگر این گونه کنی به زودی قصری از عشق بنا می کنی که احدی توان ویران کردن آن را ندارد.
خیلی ها نفرین می کنن، تلافی می کنن.. اما نه.. نفرین من: الهی اونی که دوسش داری تنهات نذاره. تلافی من: میرم تا به اون برسی، سر راهت نباشم.. راستی، قدر من دوستت داره؟!
من شعر سکوتم را در گوش تو خواهم خواند، شب های بلندم را با یاد تو خواهم ماند، من ریشه ی عشقم را در قلب تو خواهم کاشت، آن صحبت اول را در خاطره خواهم داشت.
کهنه فروش تو کوچمون داد میزد کهنه می خریم، وسایل شکسته و پاره و پوره می خریم، بی اختیار فریاد زدم قلب شکستم می خری؟ گفت که اگه ارزشی داشت، کسی اونو نمی شکست.
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم، آره من قولی بهت دادم که تا تهش بمونم، تو ولی این روزا سرد شده نگاهت، راهزنا زدن به راهت. اما من چی؟ من فقط یه کم شکستم، خوب نگام بکن، می بینی؟ من هنوز همون دیوونم.
*******#######************#######***********[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] باز ای باران ببار بر تمام لحظه های بی بهار بر تمام لحظه های خشک خشک بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار بر تمام پیکرم موی سرم بر تمام شعر های دفترم بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار بر تمام صفحه های زندگیم بر طلوع اولین دلدادگیم بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار غصه های صبح فردا را بشوی تشنگی ها خستگی ها را بشوی باز ای باران ببار
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند اما به خاطر خدا و به امید او حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد … “اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ، به طرف درهای بسته بدو چون خدای تو و یوسف یکیست”
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم با خیال او ولی تنهای تنها میروم در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟” شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی” مینویسم من که عمری با خیالت زیستم گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم...
جهانـــــــ جدیدم را دوســـــــت دارم مـــــــن…زمـــــــین…تــــــو کجای قانــــــون طبیعـــــــت سخنی از ” مرکزیتــــــــــــــ” نداشتن چشمانت به میان آمده …! من و زمین هر دو گرد تو می گردیم منظومه شمســــــی بهانه اســـــــت….!
گاهی خیال می کنم از من بریده ای، بهتر زمن برای دلت برگزیده ای، از من عبور می کنی و دم نمی زنی، تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای.
یه بار دیگه بگو آره ، نگو سخته چه دشواره، به پای قلب سرد تو، شدم مجنون و آواره.
عاشقی مقدور هر عیاش نیست، غم کشیدن کار هر نقاش نیست.
وقتی قرار شد من بیقرار تو باشم، ناگهان تو تنها قرار زندگی ام شدی!
هر آنچه طی سالیان ساخته ای ممکن است فردی در یک لحظه ویران کند، باری تو همواره در حال ساختن باش. اگر این گونه کنی به زودی قصری از عشق بنا می کنی که احدی توان ویران کردن آن را ندارد.
عشق هیچ مرگی نمی شناسد، عشق بر مرگ غلبه می کند. عشق مرزهای زمان را فتح می کند.
خیلی ها نفرین می کنن، تلافی می کنن.. اما نه.. نفرین من: الهی اونی که دوسش داری تنهات نذاره. تلافی من: میرم تا به اون برسی، سر راهت نباشم.. راستی، قدر من دوستت داره؟!
در این دنیا که حتی ابر ، نمی گرید به حال ما، همه از من گریزانند، تو هم بگذر از این تنها.
من شعر سکوتم را در گوش تو خواهم خواند، شب های بلندم را با یاد تو خواهم ماند، من ریشه ی عشقم را در قلب تو خواهم کاشت، آن صحبت اول را در خاطره خواهم داشت.
آغاز سفر عشق این است: "کنار گذاشتن من و هیچ شدن". از این هیچ است که همه چیز زاده می شود.
کهنه فروش تو کوچمون داد میزد کهنه می خریم، وسایل شکسته و پاره و پوره می خریم، بی اختیار فریاد زدم قلب شکستم می خری؟ گفت که اگه ارزشی داشت، کسی اونو نمی شکست.
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم، آره من قولی بهت دادم که تا تهش بمونم، تو ولی این روزا سرد شده نگاهت، راهزنا زدن به راهت. اما من چی؟ من فقط یه کم شکستم، خوب نگام بکن، می بینی؟ من هنوز همون دیوونم.
*******#######************#######***********[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
*******#######************#######***********[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
کاش تلخی زندگی کمی الکل داشت
شاید مستمان میکرد و درد را نمی فهمیدیم...
به سلامتی پسری که بخاطر عشقش عرق میخوره
و
عشقش تو بغل یکی دیگه عرق میکنه
داری میری حواست نیست که قلبم توی آتیشه
چرا هر چیزی که خوبه اینقدر راحت تموم میشه؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام شادی شوطوری؟
ببخشید عزیزم دیر کردم نبودم چن وخ
سلام آق مَمَل
شانس آوردی اومدیـــــــــــــــا؛واِلا
خدای تو و یوسف یکیست...
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند
اما به خاطر خدا و به امید او
حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد …
“اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ،
به طرف درهای بسته بدو چون خدای تو و یوسف یکیست”
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم...
سخت است...
انتظارِ اتفاقی را بکشی که
خودت هم بدانی در راه نیست ...
قــرارمـان..
فقـط ..یـک "مــانیــتورِ" کـوچـک بـــود !
امّــا ..اکنــون ..قلبـــم را ببـین..
که بــا هــر " آف " شدنــت ..
چــگونـه ..
بـیقــرارِ " آمــدنــت" مـی شـــود..
یک مشت آه ؛
یک دنیا گلایه ؛
یک استکان سؤال ؛
دلتنگی ؛
به مقدار لازم
و فرصتی از زمان
شام امشب،
آماده است
شعر را لازم نداری برای این*که لحظه*هایی خوب را به اشتراک بگذاری،
به شعر احتیاج داری تا نمیری. تا بدانی که قابلیت*هایی در تو هست،
قابلیت*هایی برای انسان بودن، دست*کم برای لحظاتی،
دست*کم در ذهن.
تا کودکی از جهان متنفری،
لازم نـیـسـت دروغـی بـگـی، درسـت مـثـل بـازی پـوکـر
هـمـیـشـه گـفـتـن حـقـیـقـت، بـهـتـریـن روشـه
بـقـیـه فکـر می کـنـنـد داری بـلوف مـیـزنی
پـس بـرنـده تـویی .
لازم نـیـسـت دروغـی بـگـی، درسـت مـثـل بـازی پـوکـر
هـمـیـشـه گـفـتـن حـقـیـقـت، بـهـتـریـن روشـه
بـقـیـه فکـر می کـنـنـد داری بـلوف مـیـزنی
پـس بـرنـده تـویی .
مـَـن ..
دیـــوانِ شآملـــو .. صـــدایِ شآهیـــن .. لیــوانِ چـــآی .. !
و دودهــایی کــه مــَـرا خفـه خواهَنـــد کـَـرد ...
نـﮧ لـیـوان بـزرگ پُـر از قـﮩـوه دارمـ
نـﮧ سیـگـارﮮ ڪـﮧ لاﮮ انـگـشتـانـمـ بـگـذارمـ
نـﮧ آرایـش چـشـمـانـمـ ریـخـتـﮧ اسـﭞ
نـﮧ مـوهـایمـ ڪوتـاه ِ ڪوتـاه اسـﭞ
و نـﮧ ڪافـﮧ اﮮ مـﮯشنـاسمـ، سـرد و تـاریـڪ
ڪـﮧ پـاتـوقـش ڪنـمـ
مـن هـیـچ چـیـزمـ بـﮧ آدمـﮩـاﮮ افـسرده نـمـﮯخـورد
امـا افــسردگـﮯ ڪـﮧ شـاخ و دُمـ نـدارد
دلـیـل آن چـنـانـﮯ هـمـ نـمـﮯخـواهـد
نـبـودِ تـو بـراﮮ یـڪ عـُمـر افـسردگـﮯ کـافـیـسـﭞ ...!
آغـِـشـتــه بــه تــُـو مے شـَـوَد
روحـَـمـــ
نــَـفـَـسـَم
بــَـنـد بــَـنــد وجودَمـــــ
وَقـــتــے دَر حـِـصارِ دَســتــانــَـتــــــ
بــــــــوســــه بـــارآنـــــ مے شــَــوَمـــ
امروز تو را بر دیواره دلم می کوبم
یادت را پروازمی دهم درآسمان بی فروغم
برایت دست تکان نمی دهم
کاسه آب را پشت سرت خالی نمی کنم
برایت طلب خیرنمی کنم
تورا می سپارم به او که تمام بود ونبودم از اوست
بــــــــهـــــــار هــــــــــــم سرش
گـــــرم دیـــــد و بـــازدیـــــد اســــــت
وگــــرنه ســــابـــقه نداشـــــــته اســــت
که تـــــــــــــو نباشـــــــی و
بـــاد و بــــارانــــــــــــــی
به راه نیفــــتـــــــد....!
جهانـــــــ جدیدم را دوســـــــت دارم
مـــــــن…زمـــــــین…تــــــو
کجای قانــــــون طبیعـــــــت
سخنی از ” مرکزیتــــــــــــــ” نداشتن چشمانت به میان آمده …!
من و زمین
هر دو گرد تو
می گردیم
منظومه شمســــــی بهانه اســـــــت….!
بــی حســـی هم واسه خودش حسِ قشنگیــه ...
درست مث ِ بیمــزه گـی ساده ی آب ،
که از خیلــــی مزه ها بهتــــره ...
هــــیچ نــبـود !
آدمش کردم ...
با تعریفـــــــــ های من شـخـصـیـت پیدا کرد !
غــــــرورش را مــدیــون مـــن اســـــــت...
زیـــاد مــغــرور شــد ،
زیـاد از خوبیـــــهای نــداشــتــه اش بــرایــش گــفــتــم ...
بــــــاور کـــــــرد و مــرا کــوچکـــ دیـد ورفــــتــــ ...
گرگ هم که باشی ؛
عاشق بره ای خواهی شد ،
که تو را به علف خوردن وا می دارد ....
و رسالت عشق این است :
شدن آنچه نیستی ... !!!
بارآטּ ڪه بِبارد
اندوه مــ ـטּ و تــُ ــو را خواهَد شُست
باراטּ نوید پآکـﮮ هاستــ
آمدیم و مـــטּ باریدمــ و تـــُ ـــو باریدﮮ
و باز همـ ایــטּ آسمآטּ نخواست ڪهـ ببارد
هیچـ معلومـ هست
تکلیف دل مــــטּ ، دلِ تـــ ُــــو
تکلیف مــــآ و این دلتنگــﮮ ـهاﮮ بــﮮ امآטּـمـــــآטּ چه می شود؟
گــاهــی بـایــد دســـت از ســرش بــردارـی
و بـگــذاری دور گـلــویـــش!!!/
به سلامتی عشقی که بهش اس میدی
تو آغوش یکی دیگه می خونه و میگه مزاحمه!!!
زمــــــــــــــــین ...
خـمیازه ای بکش به زیر پــای من ... !!!
فـــــــــــــــــــــــــــــــقط هـــــــــــــــــــــــــــــمین ...
کـَــــفـشهآیـــم کِه جـُـفـــت مـــیشوَد
دِلــَـم هـَـوآی رَفـــتن میکــُــــنَـد
کــــودَکآنـِـه بـــــیقرآرِ تــو میـــشوَم
بـــی آنــکه فِـــــکر کـُـنم دِلتـَـنگمـــ هــَـســـتی یا نـَـه؟
چـه غــم انگــــیـز اسـت ..
ســرنــوشـتِ مــاهــیِ کــوچــک ..
وقتــی ،
بــه هــوایِ جُــفتِ خــود ..
بــه اقــــیـانــوس مــی زنــــد ..
و نهــــــنگ هــــا ..
عــاشقَـش مــی شـــونـــــد !
بدون اینکه “مار” ی در کار باشد
مزه ی “زهرمار” را میچشم وقتی نیستی…
حرفایت شبیه برف اند!
از آن برف های بی موقع که
نزدیک بهار می بارد و فقط،
جان شکوفه های درختان را می گیرد!!!
به گذشته ات نگاه نکن و بگو ” چـــرا ؟ ”
به آینده ات نگاه کن و بگو ” چـــرا کــه نـــه ؟ ” …
بـاور کـن ، خــیـلی حــرف اســت
وفــادار دســت هــایی بـــاشــی ،
کـــــــه یکبار هم لمســشان نــکرده ای!!
قـــرارمــــان هــمـــــان جـــای همـیشـــگـــی ..
فـــقــط ایـــن بـــــار ....
تـــــــو هـــــــم بـیــــــــــــا ...!!!
مگه اشک چقدر وزن داره...؟
که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم...
موهایم را کوتاه کردم
شاید لمس سرانگشتان او از یادشان برود!
بیزار باش از معشوقی که
اسم هرزگی هایش را بگذارد
"آزادی"
اسم نگرانی هایت را بگذارد
"گیر دادن"
و برای بی تفاوتی هایش
"اعتماد داشتن به تو" را بهانه کن
ســنـگـیــن اســت
تـکــلـیــف بــی تـو بـودن !!
تــو آســوده بـخــواب
مــن مـشــق گـریـه هـایـم مــانـده . .././.
مــــــــرا با خیالت تنهـــــــا نگذار
خیالت اصلا به تو نرفتهـ اســـت...
مهــــــربان نیست..!!
آزارمـ ـ میدهـــــد..
دلمـ ـــ خودت را میخواهـــــــد...