دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
کاش تو ی فصلای زشت سرنوشت یکی این دلتنگیامو می نوشت
یکی از دستای سرد ارزو گرمی دستای عشق و می گرفت
یکی که سکوت تنهاییم رو با صدای ساز شکستش بشکنه
یکی که تو قاب خالی دلم نقش زیبای خدا رو بکشه
اسمش را مــی گذاریمـــ؛ دوستـــ مجازی ... امــا آنســـو یکـــ آدمـــ حقیقــــی نشستـــه...
خصوصیاتش را که نمـــی توانـــد مخــــفی کنـــد!!! وقتـــی دلتنگــــی ها و آشفتگـــی هایش
را مــی نویســد؛ وقت مــی گذارد برایمـــ ... وقتـــ مــی گذارمــ برایش ... نگرانش مـــی شوم ...دلتنگش مـــی شومـــ...وقتـــی در صحبتهایمــــ به عنوان دوست یاد مـــی شود، مطمئن مـــی شومــــ که حقیقـــی ستـــ... هر چنـــد کنار هم نباشیمـــ ... هر چنـــد صـــدای همـــ را نشنیـــده باشیمـــ ... منـــ برایش سلامتــــی و شادی آرزو دارمـــ... هـــر کجــا که باشــــد...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
در زندگـﮯ بـرآﮮ هر آدمـﮯ !
از یـڪ روز،
از یـڪ جــآ،
از یـڪ نفـر،
بـہ بعـد...!
دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیستــ!
نـہ روزهآ، نـہ رنگ هآ،نـہ خیـآبـآטּ هآ
همـہ چیـز مـﮯ شـود:
دلتنگـﮯ....!
ساده، خیلی ساده شروع می شود..
آهسته آهسته...
عادت می کنی.
دل می بندی.
وابسته می شوی.
آهسته آهسته دلتنگ می شوی..
اصلا نمی فهمی، باورت هم نمی شود،
ولی وقتی رفت
می فهمی چقدر عاشق بوده ای
یــﮧ دنیـــــــــــآ فـــآصله ســت
بیــ نِ دنیـــآے ڪـسے ڪــﮧ
شَبــآ بــآ قـُـرص خــوآبـش مــےبـــَره
بــــآ اون ڪَســـے ڪـﮧ
بــــآ یـﮧ اِسـ اِمـ اسِـ دوســـِت دآرمـ میخــــوآبـ ه!
قتی دل ارزش خودش را از دست بدهد
و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،
وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،
وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،
وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،
وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،
وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،
وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،
چشمهایت را ببند و از ته دل بخند
که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود.
قتی دل ارزش خودش را از دست بدهد
و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،
وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،
وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،
وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،
وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،
وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،
وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،
چشمهایت را ببند و از ته دل بخند
که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود.
قتی دل ارزش خودش را از دست بدهد
و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،
وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،
وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،
وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،
وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،
وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،
وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،
چشمهایت را ببند و از ته دل بخند
که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود.
گـفـت : בعـآ کـنے مـے آیـَב ... مـے مـآنـَב !
گـفـتـَم : آنـکہ بـآ בعـآیـے بـیـآیـَב بـہ نـفـریـنـے مـے روَב ...
פֿــواسـتـے بـیـآیـے ... פֿــواسـتـے بـِمـآنـے ...
بـآ בعـآ نـَیـآ ... بـآ בل بـیـآ ... بـآ בل بـِمـآن ..
باران همیشه می بارد ...
اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند ...
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن !!!
در بساط می پرستان حیله و نیرنگ نیست / سینه را پر کردن از جام حقیقت ننگ نیست / پیکر این خانه را چیزی نسازد جز صفا / عاقبت از آدمی چیزی نماند جز وفا .
کاش تو ی فصلای زشت سرنوشت یکی این دلتنگیامو می نوشت
یکی از دستای سرد ارزو گرمی دستای عشق و می گرفت
یکی که سکوت تنهاییم رو با صدای ساز شکستش بشکنه
یکی که تو قاب خالی دلم نقش زیبای خدا رو بکشه
باختم دل بسنگى-گوش کن اى دل سنگى
روزگارى دل ماهم سنگ بود-عشق در نظرم کمرنگ بود-سنگ دل را دلى دیگربشکست-دل سنگى توهم خواهد شکست
اونی که هر روز به من سر میزد امروز به من سنگ میزنه.
اونی که امروز به من سنگ میزنه به بیگانه ها سر میزنه.
بیگانه اکه سنگ بزنه دردشو میشه تحمل کرد.
ببین منو حرف من اینجاست سنگهارو دوست میزنه…
آیین عشق بازی دنیا عوض شده است / یوسف و زلخا هم عوض شده است / سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی / در عشق سال هاست که فتوا عوض شده است .
تنهایے تاواטּ همـﮧ " نـﮧ " هآیے است کـﮧ نگفتمـ تا בل کسے نشکنـב !
همـﮧ محبتهایے کـﮧ زیاבے هـבر בاבم تا בلے رآ بـﮧ בست آورم !
همـﮧ בوستت בارم هاے آبکے کـﮧ جـבے گرفتم ...!!
همـﮧ ساבگے کـﮧ בر این בنیاے هزار چهره خرج کرבم !
تنهایـے ... تاواטּ همـﮧ خوش بینے هایے است کـﮧ
بـﮧ בنیا و آבمهاے این روزها בاشتم !
تلخ ترین دعای دنیا:
"بـا اون یـکــی خـوشبـخــت بشـــی"...
میخندم . . .
دیگر تب هم ندارم . . .
داغ هم نیستم . . .
دیگر به یاد تو هم نیستم . . .
سرد سرد شده ام . . .
کسی چه میداند شاید دق کرده ام . . .
به یادم هستی می دانم!!!
از " بی محلی " هایت پیداست...
باورکن ژست نیست...
زنی که کنج خانه نشسته ...
با سیگار،
قهوهاش را جرعه جرعه مینوشد
+میخواهد دهانش را به تلخــــی عادت دهد...
به طعمِ فرداهـآی تلخـــــش...
خدایا . . .
مى خواهم اعتراف کنم !
خسته ام . . .
من امانت دار خوبى نیستم . . .
“ مرا ” از من بگیر . . .
مال خودت . . .
من نمى توانم نگهش دارم . . .
زندگی جان ، عزیزم !
اگه افتخار میدی چند قدمی باهام راه بیا . . .
پزشکی قانونی علت مرگ نامبرده را ؛ بسته شدن روزنه های امید ذکر کرد .
گــــــاهی
احســـــــاس میکنم روی دست خدا مانده ام. . .
خستـــــــه اش کرده ام. . .
خودش هم نمی داند بامن چه کند! ! !
فـَرآمـوُش ڪَرנنَت ڪآر آسآنے اَست
...\ ڪآفے اَست נرآز بڪشَـمـ /...
چشـمـ هـآیَمـ را بَبنــנمـ (!) وَ نَفـَس نَڪَشـَمـ
کــاش اینبــار حداقل دل واژه برایــــم می سوخت
و خبــری مـی داد از
نـرفتن تـــو ..
باز خواب تو را دیدم ؛
“با همان خنده ی مهربان و زیباتر از گل سرخ تو”
باز هم همان حس آرامش کنار تو بودن من را فرا گرفته است….
می بینی چه قدر راحت به رویای تو قناعت کرده ام !
نـگـــران نبــاش…
خــوب مـی دانــم بـا حســرت نبـودنـت چگــونــه تـا کنــم
فقـط بـرایــم بـنــویـس
هنــوز هــم لبـخنــد میــزنــی … ؟!
چـــقدر دلـــتنگ حـــضورت هـــستم ،
کـــاش عکـــست هـــم بـــوی تـــو را داشـــت . . .
تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم
چشم مـےدوزم
زل مـے زنم…
انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم:
” هــــیس…
!مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!”
امآ…!
گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے
دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و
پرت مـے کنم سمت آسمآטּ!
دلوآپس تو مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے
کـﮧ تو رآ نمـے شنوم
چه دیر آمدی حالایِ صدهزار سالهی من!
من این نیستم که بودهام
او که من بود آن همه سال
رفته زیر سایهی آن بیدِ بینشان مُرده استدر مسیرباد بایست
وزگــــارا ... کـﮧ چنیـטּ سخـت بـﮧ مـَטּ میگیـرے
بــاخبر بــاش کـﮧ پژمـُـرבטּ مـَـטּ آسـاטּ نیسـت
گــَـرچـﮧ בلگیـرتــَر از בیروزَمـ
گــَـرچـﮧ فرداے غــَـمـ انگیـز مـَرا میخوـانــَـد
لیک بـاور دارمـ
زنـבگـے بــایـَב کــَرב ...!
مات شدم
از رفتنت !!
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست
راستش را بخواهی
فاجعه ی رفتن “او”
چیزی را تکان نداد…
من هنوز هم چای میخورم
قدم میزنم
هستم!
اما
تلخ تر…
تنهاتر…
بی اعتمادتر…
سَرم دَرد میکُند بَرآی دَست داشتن!و تو میدآنـے آنقــَـدر دوستَت دآرَم
که حَتی اگر سَرم به سَنگ بخورَد..
یا سَنگ به سَرَم !
از این دوستَت دآرَم دَست بَر نَخواهم دآشت...!
بـی تـابــم .....
دلـم تــاب میخــواهد و یــک هــل مـــحکم ...
کـه دلـــم هُــری بریــزد پایــین ..
هرچــه را در خــودش تلنبــار کــرده .. !!
مــیـــــــدونــــــــــے . . .
بـــن بـــســـــت زنـــــــــدگـــــــــــے ڪـــجـــــــاســـــــــــت ؟ . . .
جـــــــــایـــــــــــــے ڪـــــــــــــــــﮧ . . .
نـــــــــــــﮧ حــــــــــق خــــــــــواســـتـــــــــن داری . . .
نـــــــــــــﮧ تــــــوانـــــــایـــــــــــے فــــــــــرامــــــوش ڪـــــــــــردن . . .
کجایند آنهایی که میگفتند:
کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد...
ای بی انصافان!
پس چرا من به او نرسیدم...!..
می نویسم که دست از سرم بردارد
مالیخولیایی که از لمس آدم ها به سرم پناه آورده است
بی مهابای کسی که شک کند به سگ لرزه هایم ...
بیهوده نیست که ...
در جوهر خودکارم ادکلن ریخته ام ،
مبادا بوی گند تنهایی ام بالا بزند
بـــعـــد تـــو
یـــه صـــدای مـــزاحـــمـــی هـــیـــچـــوقـــت ولـــمـــ نـــکـــرد
یـــهـ صـــدای مـــبـــهـــمـــی کـــه دمـــ بـــه دقـــیـــقـــهـ
تـــو گـــوشـــمـــ مـــیـــگـــفـــت
✖بـــاخــــتـــی دخـــتـــر✖
مُتَنَفِرَمْ اَزْ اِنْسآטּْ هآیےْ کِهـ دیوآرِ بُلَنْدَتْ رآ مےْ بینَنْدْ ،
ولےْ بهـ دُنْبآلِ هَمآטּْ آجُرِ لَق دیوآرَتْ هَسْتَنْدْ کِهـ . . .
تُو رآ فُروْ بریزَنْدْ . . .
تآ تُو رآ اِنْکآرْ کُنَنَدْ . . .
وَ اَزْ رُویَتْ رَدْ شَوَنْدْ . . .
مـُפـــبتِـــ زیآבے هــَمیشـﮧ آבم هـــآ رآ פֿـــرآبـــ مـے کـُنـــב
گآهـے آבم هآ مـے رَونـــב
نـﮧ بـرآے ایـטּ ڪـﮧ בلیلـے بـرآے مآنـבטּ نـבآرنـב
לּـــﮧ...
بلڪـﮧ آنقــــבر ڪوچـَڪنـב
ڪـﮧפـــجم بآلــــآے مـُפـــبت تو رآ نــــבآرنـב
او ڪـﮧ رفتــــלּـے است بگذآر بــــــرَوב...!
هر چــﮧ بـےوفایــے کرد ..
بـﮧ دلـפֿوشے بودنش با פֿود گفتمـ ـ ..
ایـטּ نیـز بگذرد ..!
لعنتـ ـ بـﮧ مـטּ ....
کـﮧ حتــے یـکـ ـ بار با פֿودْ نگفْتمـ ـ ،
او نیـز بُـگـذَرَد ...........!
هرکجا בرבم سنگین تر شـב
سیگــ☠ــارم را عمیــق تر کشیــבم
میـבآنم روزے فرا خواهـב رسیـב کـہ בیگر سیگــ☠ــار هـَم
بـہ سنگینی בرבم تعظیم کند
میدونے بعضـــے روزا دیگـــﮧ نـــﮧ خاطره نـــﮧ بغــض نـــﮧ اشکـــــــ
هیچ کدوم دردے ازت دوآ نمے کنه ...
مے شینے و زل مے زنی یه گوشــﮧ
زآنوهــاتو بغــــــل مے کنے
وباخــودت میگے دیــــــگــﮧ زورمــــــــ نمے رســــﮧ !!!!.
از من فاصله بگیر…
هر بار که به من نزدیک میشوی…
باور میکنم هنوز میتوان زندگی را دوست داشت
از من فاصله بگیر…
خسته ام از امید های کوتاه…
از زندگی در خیال
می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتی مرگ را، پس بزنی؟
جهان جوابم کرده است…
✖ وقتــے בلــتـ פֿـستــﮧ شـב . . בیـگـﮧ خنــבهـ معــنـآیـــے نـבآرهـ ✖ღ
ღ✖فقــط .. مــیخنـבے تـآ בیـگـرآטּ غـــــ Ґ آشیـآنـﮧ ڪرבهـ تـפے چشمـآتــפ نبینــטּ ✖ღ
ღ✖وقتـــے בلـــتـ פֿـستــﮧ شـב . . בیـگـــﮧ اشــڪــ هــ Ґ آرפمــتـــ نمـــے ڪنــﮧ✖ღ
ღ✖ فقـــط گــریــﮧ مــیڪنـــے چــפטּ . . بـهـ گـریـــﮧ عــآבتــ ڪــرבے ✖ღ
ღ✖ وقتــــے בلــــتـ פֿـستــﮧ شــב . . בیــگـﮧ هیـچــ چیـــز
نـﮧ تـو نمیـבانــے هـچڪْـس نمـےבانـد پشت ایـטּ چهره ے
آرام בر בلـم چـه میـگذرב...
نمے בانے ڪْسـے نمـے בانـב ایـن آرامش ظـآهـرے و ایـטּ בل
نـاآرام چـقבر פֿسـتـﮧ ام ڪْرבه اسـت
شب ها خوابم نمی برد
از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبم
بی انصاف
محکم زدی
جایش مانده است...
به خودم افتخار میکنم که کم اثر ترین ماده ی مخدر هستم!!
به چشم خودم دیدم
یکی که معتاد من شده بود
مثل آب خوردن ترکـــــم کرد….
♥::◄ همــــیشـه دقــیقا وقـــــتی پـُر از حـــرفم ...
♥::◄ وقتـــی بغــــض میکـــُنم ...
♥::◄ وقتـــی دآغونــــم ...
♥::◄ وقــــتی دلــِم شکــــستـه ...
♥::◄ دقیقــــا همیـــن وقـــــتا ...
♥::◄ آنقــــدر حــرف دارم کـــه فقــط میتونــم بگـم :
♥::◄ بیخـیال...
اسمش را مــی گذاریمـــ؛ دوستـــ مجازی ... امــا آنســـو یکـــ آدمـــ حقیقــــی نشستـــه...
خصوصیاتش را که نمـــی توانـــد مخــــفی کنـــد!!! وقتـــی دلتنگــــی ها و آشفتگـــی هایش
را مــی نویســد؛ وقت مــی گذارد برایمـــ ... وقتـــ مــی گذارمــ برایش ... نگرانش مـــی شوم ...دلتنگش مـــی شومـــ...وقتـــی در صحبتهایمــــ به عنوان دوست یاد مـــی شود، مطمئن مـــی شومــــ که حقیقـــی ستـــ... هر چنـــد کنار هم نباشیمـــ ... هر چنـــد صـــدای همـــ را نشنیـــده باشیمـــ ... منـــ برایش سلامتــــی و شادی آرزو دارمـــ... هـــر کجــا که باشــــد...