دلم گاهی
یک کلبه میخواهد
یک کلبه ی چوبی
کنار دریا
شایدهم وسط جنگل
دلم
بوی چوب باران خورده ی نم گرفته میخواهد
دلم
یک دنیا سکوت میخواهد
یک دنیا آرامش
یک بغل عشق...
اما امشب
زیر نور نقره گون مهتاب
درست همان زمان که
خیالت پهن می شود بر صحنه ی چشمانم
دلم
گرمای وجودت را
صدای گرمت را بر پیکره ی گوشم
می خواهد...
دلم
بوسه های پاکت را بر گونه های از شرم سرخ شده ام
می خواهد...
دلم امشب
یک بغل "تو" میخواهد...
از بعضی از آدمها تنها خاطره می ماند !
از بعضی های دیگر هم هیچ !
خاطره ساختن لیاقت می خواهد !
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم دستامه که دستاتو نمی گیرم
تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ
شده این حس تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم چقد این لحظه ها سخته
جدایی از تو کابوسه شبیه مرگ بی وقته
دارم تو ساحل چشمات دیگه اهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست تو اوج قصه گم میشم
دیگه دیره دارم میرم برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو شبیه مرگ تقدیرم
سکوته من پر از بغضه دیگه دیره دارم میرم
همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی
را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد
خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .
فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای...
اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم...و اشکهای
خداحافظی را !!
تو که میدانستی با چه اشتیاقی...خودم را قسمت میکنم
پس چرا ...زودتر از تکه تکه شدنم...جوابم نکردی...برای
خداحافظی ...خیلی دیر بود...خیلی دیر !!
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد / و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ / چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات / باشد، قبول...لااقل این نکته را بدان:
آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم
در سینه می تپید،
دلم بود...
نا مهربان.. خداحافظ
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای
خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .
خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن دل
خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دل های خسته
پرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید
خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند
خداحافظ برای تو رهایی / برای من فقط درد جدایی
خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
خداحافظ
خداحافظ طلوعم / خداحافظ غروبم
خدا حافظ تو ای تنها امیدم / خداحافظ تو ای تنها امیدم . . .
خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم / توی چشام نگاه نکنی این لحظه های آخرم
آخه چطور دلم بیاد / چشماتو گریون ببینم . . .
میرم ولی این و بدون / چشم انتظارت میشینم
میرم ولی گریه نکن / نذار از عشقت بمیرم
اگر توو اوج بیکسی / با عکست آروم بگیرم . . .
میرم ولی بدون یکی / خیلی تو رو دوست داره
یکی که از دوریه تو / سر به بیابون میزنه
خدانگهدار عزیزم / خدانگهدار عزیزم
دارم میرم از این دیار / اینجا کسی منو نخواست
تو هم منو تنها بذار
ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار / منو از خاطره کم کن ٬ تا ابد خدا نگهدار . . .
میروم شاید کمی حال شما بهتر شود
میگذارم با خیالت روزگارم سر شود
خدا حافظ برای همیشه
...پایان راه کاملاً پیداست!
می دهم قابش کنند
کنایه هایت را به رسم یادگاری.
و به همان دیوار میاویزمش!
جای همان دستخط تماشائی . . .
خداحافظ
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر ...
برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !
قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
خداحافظ
نمیتونم ببخشمت / دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم / گندیدی و بریدمت
خدا حافظ . . .
از تو تنها یک حس مانده با من امشب
که تو را گم بکنم پیش بیهودگی احساسم
آخرین بار، سلام . آخرین بار، خدا حافظ . . .
رفتی اما من پنجره را تا قیامت باز میگذارم مگر یک روز از خم کوچه نمایان شوی
وبرایم دستی تکان دهی . . .
باور کن که نیازی نیست به یاد کسی که نیست
اولش ترسناک ، بعد دردناک ، و بعد آزاد و رها و شاد . . .
فراموش می کنم
خدا حافظ
ای کاش آشنائیها نبود یا به دنبالش جدائی ها نبود
یا مرا با او نمی کردی آشنا یا مرا از او نمی کردی جدا . . .
میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی
ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی
رو بگیری که با خدا حافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه . . .
گفتی محبت کن برو / باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی / دارم محبت می کنم . . .
اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
از زندگیت بیرون میروم برای همیشه
مثل همیشه عقربه ها نمیزارن حرف بزنم .
خیلی دیره . میدونستم دیر میشه . اینو از همون سلام اول فهمیدم
تا دیر نشده خداحافظ . . .
خدا حافظ گل لادن تموم عاشقا باختند
ببین گریه هام از عشق چه زندونی برام ساختن
خدا حافظ گل پونه گل تنهای بی خونه
لا لایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
تو این رویای سر در گم خدا حافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم
خدا حافظ گل پونه که بارونی نمیتونه
طلسم رو بر داره از این پاییز دیوونه
خدا حافظ گل مریم گل مظلوم و پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو بر گردم
نشد تا بغض چشمات رو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شرم غم بارون رو بردارم
به سرنوشت بیندیش که چگونه تصویر گر جدایی هاست
برمن خرده مگیر چراکه جبر زمانه از آغاز هر زمانه از آغاز هر سلامی بدرود میرسد
خدا حافظ
خدا حافظ
پیام من
کلام من
خدا حافظ تو ای تنها سلام من
خداحافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من
گفتی خدا حافظ
گفتم نمی خواهی مرا؟ باشد نخواه
اما ای کاش می گفتی چرا؟
از دست دادمت ، به راحتی یک نفس ، به آسانی یک پلک ، سخت ست ؛ ولی انگار باید
بگویم خداحافظ .ای تمام آن چه دارای ام بودی در این روزگار سخت ، خداحافظ .
ببین مرا چه گونه جادو کردی ؟ هنوز هم نمی توانم
آن گونه که بودم ، باشم . هنوز هم نمی توانم - روزها بعد از نبودنت انسان دیگری
را آنگونه که تو را ساختم برای خود بسازم
سخت ست اما خداحافظ
خداحافظ همیشه سخت ترین کلمه است برای بازگفتن... بر لب که بیاید دیگر باید رفت ! ... می روی ؟
و من از تو جدا ماندم ولی ای کاش میمردم
برو دیگر که دل از غم رها کردم
خداحافظ...خداحافظ که دیگر بر نمیگردم . . .
شاید برایت عجیب باشه این همه آرامشم
خودمانی میگویم ، به آخر که برسی فقط نگاه میکنی . . .
غمگینم مثل عکسی در اعلامیه ی ترحیم که خنده اش همه را می گریاند . . .
سرنوشتم چیز دیگر را روایت میکند / بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند
قلب من با هر صدا با هر تپش با هر سکوت / غرق در خون یکنفس دارد دعایت میکند . . .
آرامـــش یعنــــی :
هـر وقت قهـــر کــــردی
مطمئــــن بـــاشـی کـــه تـــا آشتـــی کنـــی هیـــچ کسی جـــات رو نمی گیــــــره
.
عاشقانه هایم همه رابه زانو زده !
توبه عشق چه کسی ایستاده ای . . .
دوست داشتن ساده است و باور کردنش سخت
تو ساده باور کن ، که سخت دوستت دارم . . .
دیگر پیام هایت نمیرسند
سیم بانان را خبرکن !
شاید کاجی افتاده باشد . . .
چقدر کم توقع شده ام
نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را..
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست
مرا به آرامش می رساند….
حتی اصطحکاک سایه هایمان… کافیست
خدایا
بت بود ؛ “بت شکن” فرستادی
من پر از بغضم ”بغض شکن” هم داری . . . ؟
یالطیف
عاشق ترین پناهِ بی کسی های من !
چقدر سخت می گذرد بر دل
وقتی تو را کم میاورد...
چقدر بی کس می شود این جان
وقتی می خواهد
بی کسی هایش را با داشته های زمینی اش پر کند...
پی نوشت:
هنوز هم قصه همان است...
من
بدون مهربانی های پایان ناپذیرِ تو ...
تمام می شوم...