دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
هنگامه
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 ساعت 03:12 ق.ظ
گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]ناهید[گل][گل][گل][گل][گل]
کم کم غروب ماه خدا دیده می شود
صد حیف ازین بساط که برچیده میشود
در این بهار رحمت و غفران و مغفرت
خوشبخت آنکسی ست که بخشیده میشود
عید شما مبارک
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]ناهید[گل][گل][گل][گل][گل
هنگامه
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 ساعت 02:42 ق.ظ
دلم یک دریا میخواهد و غروب ... و صدای موجی که هر لحظه ناز میخرد از ساحل ....
بوسه ای و دوباره جدایی ...
که در همین وصل کوتاه چه نجواها که در گوش هم ندارند ....
شاهدش همین گوش ماهی که صدایشان را در گوشم تکرار میکند ... دلم یک دریا ، غروب میخواهد
هنگامه
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 ساعت 02:37 ق.ظ
خواهری عاخه دل ب دل راه داره منم خیلی هواتو میکنم
فدای تو خواهری خودم
هنگامه
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 ساعت 02:25 ق.ظ
در آخرین روز ماه خدا دعا میکنم وقتی خدا در روز محشر از شما پرسید : چه داری ؟
حضرت علی ( ع) سر بلند کند و بگوید حساب شد ، میهمان من است
پیشا پیش عید فطر مبارک [گل]
حقا که دعایِ بجایی بود خیلی ممنونم عید شما هم مبارک
هنگامه
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ
جز تو
تمام دنیا پر......
هنگامه
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 ساعت 10:05 ب.ظ
دلتنگی ام قد کشیده!
برایِ خودش مردی شده
اما تو هنوز هم...
حسادت نمیکنی!
هنگامه
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 ساعت 10:03 ب.ظ
این روزهــا...
سـکسکــه ی نـبودنـــت را گرفتـــه ام!!!
برگـــرد و آبـــی بـه دستـــم بــده!
هنگامه
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 ساعت 09:20 ب.ظ
سلام خواهری انقدر دلم برات تنگ شده ک نگو ولی از بس گرفتارم نمیشد بیام وب و بهت سر بزنم فدات بشم خواهری
سلام خواهر خوشگلم قربونت برم به حق همین ماه پر برکت گرفتاری شما وهمه دوستان برطرف شه الهی آمین
هنگامه
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 ساعت 09:19 ب.ظ
مهربانی را از درخت آموختم
چون وقتی به او لگد زدم او بجای تلافی بر سرم شکوفه ریخت
بی خودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بی خودی حرص زدیم سهممان کم نشود
ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
وچقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم...
هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد
من اینجــــا نشسته ام
و با همین سیـــــ ـگار
قــــطار می آفرینم
نمی شنـــوی …!؟
سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد.........
وقتی با مشکلات روبرو میشویم ، به خدا میگوییم چرا من ؟
اما زمانی که خوشحالی به ما روی میاورد صحبتی از خدا نیست !
یاد بگیریم که در هر وضعیت بگوییم “بله خدا ! خود من …”
پیشتر ها عشق زیباروى بود
جارى و آرام مثل جوى بود
آه اماعشق هامان زرد شد
گرمى کاشانه هامان سرد شد
روزهاى غرق نیلوفرگذشت
غصه آمد آب هم ازسرگذشت
آه اگریک لحظه دل یارى کند
قلب هامان هم وفادارى کند
من تمام شب صدایش می کنم
باشقایق آشنایش میکنم
حیف اماقلب هامان خالى است
عشق هامان چون خزان شالى است...
هیچ کس ویرانــــیم را حس نکرد
وسعت تنهایـــیم را حـس نــــکرد
در مـــیان خـــنده های تــــلخ من
گریه ی پـــنهانیم را حـــس نــکرد
در هجوم لــحظه های بی کسی
... درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آنـــکه با آغاز من مانــــــــوس بود
لحظه ی پایانـــیم را حـــس نکرد!
بعضی وقتا مجبوری...
تو فضای بغضت بخندی...
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی...
شاکی بشی ولی شکایت نکنی....
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن...
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدیش بگیری..
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی
خانم! سلام و شکر که سبز است حالتان
کم باد و گم از آینه، زنگِ ملالتان
نیّت به روشنایی چشم شما خوش است
چندانکه آفتابِ تمامست فالتان
رگباری آمدیم و به باغ شما زدیم
پیش از رسیده گشتن اندوهِ کالتان
با چشمتان امیرهی دلهای غارتی
عشق آنچه میبرید غنیمتْ حلالتان
تا روزها به هفته و ماهند در گذار
ماییم و انس خاطرهی دیرسالتان
انگار قصّهی غم عشقید و بیزمان
اینسان که کهنگی نپذیرد مقالتان
عین حقیقتید و به اندازهی خیال
دورید از زوال، چه بیمِ زوالتان؟
تا حسن بر جبینِ شما خطّ خوش نوشت
بد برنتابد آینهی بیمثالتان
آلودهی غمیم و غباریم کر دهید،
ما را در آبگیر حضور زلالتان
تا این غزل چریدهی آن چشم خوشچراست
خوش بادمان قصیل به کام غزالتان
سلام سهیل جان
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام....
خوشحال میشم به منم سر بزنی
سلام مرضیه جان
به روی چشم
گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]ناهید[گل][گل][گل][گل][گل]
کم کم غروب ماه خدا دیده می شود
صد حیف ازین بساط که برچیده میشود
در این بهار رحمت و غفران و مغفرت
خوشبخت آنکسی ست که بخشیده میشود
عید شما مبارک
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]ناهید[گل][گل][گل][گل][گل
دلم یک دریا میخواهد و غروب ... و صدای موجی که هر لحظه ناز میخرد از ساحل ....
بوسه ای و دوباره جدایی ...
که در همین وصل کوتاه چه نجواها که در گوش هم ندارند ....
شاهدش همین گوش ماهی که صدایشان را در گوشم تکرار میکند ... دلم یک دریا ، غروب میخواهد
خواهری عاخه دل ب دل راه داره منم خیلی هواتو میکنم
فدای تو خواهری خودم
خــسته ام!خــسته ی نــبودنــت...!
خســته از روزهــایی کــه بـــی تــو شـــب مـــــی شـــود.
وشـــب هـــایی کـــه بازهــم بـــی تــو مــــــی گــذرد...
تــا کــه طلــوع و غــــروبـــی دیــگــــر بــیایـــند
وبـــاز هـــم گـــذر زمـــان هــا کـــه
بـــــی تــــو مــــــی گــذرد!
مـــــــی گذرد...!
و بــاز هـــم مـــــی گذرد هـــم مـــــی گذرد...
در آخرین روز ماه خدا دعا میکنم وقتی خدا در روز محشر از شما پرسید : چه داری ؟
حضرت علی ( ع) سر بلند کند و بگوید حساب شد ، میهمان من است
پیشا پیش عید فطر مبارک [گل]
حقا که دعایِ بجایی بود خیلی ممنونم
عید شما هم مبارک
جز تو
تمام دنیا پر......
دلتنگی ام قد کشیده!
برایِ خودش مردی شده
اما تو هنوز هم...
حسادت نمیکنی!
این روزهــا...
سـکسکــه ی نـبودنـــت را گرفتـــه ام!!!
برگـــرد و آبـــی بـه دستـــم بــده!
سلام خواهری انقدر دلم برات تنگ شده ک نگو ولی از بس گرفتارم نمیشد بیام وب و بهت سر بزنم فدات بشم خواهری
سلام خواهر خوشگلم
قربونت برم
به حق همین ماه پر برکت گرفتاری شما وهمه دوستان برطرف شه الهی آمین
مهربانی را از درخت آموختم
چون وقتی به او لگد زدم او بجای تلافی بر سرم شکوفه ریخت
زندگی ات پر از شکوفه
پیشاپیش عید فطر مبارک
سلام شادی خانوم
چشمهای بهاریت را از تن زمستانی ام دریغ نکن که تنها وجود پرمهرت مرا از این وادی تنهایی نجات بخش است...
گلها با آفتاب زنده اند و من هر روز به امید گرمی نگاه تو..
پس بتاب بر من ای آفتاب لحظه های سرد زندگیم..
سلام سهیل جان
خیلی زیبا بود گل پسر
ممنــــــــــــــونم
با سلام ...........
با اپ سرنوشت در خدمتتونم ومنتظر حضور زیبا ونظرات قشنگتون هستم........
سلام تنها جان
مرسی از دعوتت
الان میـــــــــــــام
تمام نظراتی که امروز گذاشته بودی حذف شد نمیدونم چرا فکر کنم نزدیک 200نظر پاک شده
الانم نمیدونم نظر گذاشته بودی یا نه
واقعـــــــــــــآ؟؟؟
آخرین بار عصری واست نظر گذاشتم قبل افطار :(
بابا این بلگفا نظر خوره داره
تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم نه خوشی ها را؛
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی؛
و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد...
توی این شبای دلگیر
تو بیا پناه من باش
توی تنهایی شکستم
بیا تکیه گاه من باش
دلم از غربت اینجا
بی تو بدجوری گرفته
بیا میدونم که یادم
هنوز از یادت نرفته
بی خودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بی خودی حرص زدیم سهممان کم نشود
ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
وچقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم...
نَه به دیروز هآیی که بودی می اندیشَم
نَه به فَردآهآیی که شآیَد بیآیی
میخوآهَم امروز رآ زندگی کُنم
خواستی بآش...
خواستی نَبآش...
جاذبه رو به زمین نیست !
من کسانی را دیده ام فارغ از هر کششی رفته اند بالا تا اوج
آری ، جاذبه برای آنان رو به خداست...
درست زمانی که سرت جای دیگری گرم است ؛ دل من همینجا یخ میزند !
چه فاصله زیادی است از سر تو تا دل من . . . .
روزی که خورشید از غرب طلــوع کند ،
.
گل رز بوی شـقایق دهد ،
.
و زمین از تسلــط خدا خارج شود ،
.
از تـــــــو دل خواهـم کنــد .......!...
تو این زمونه دو نفر همیشه تنهان . . .
یکیش دختری که آرایش بلد نیست
یکی هم پسری که دروغ گفتن بلد نیست
به سلامتی هردوشون . . ......
هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد
من اینجــــا نشسته ام
و با همین سیـــــ ـگار
قــــطار می آفرینم
نمی شنـــوی …!؟
سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد.........
وقتی با مشکلات روبرو میشویم ، به خدا میگوییم چرا من ؟
اما زمانی که خوشحالی به ما روی میاورد صحبتی از خدا نیست !
یاد بگیریم که در هر وضعیت بگوییم “بله خدا ! خود من …”
پیشتر ها عشق زیباروى بود
جارى و آرام مثل جوى بود
آه اماعشق هامان زرد شد
گرمى کاشانه هامان سرد شد
روزهاى غرق نیلوفرگذشت
غصه آمد آب هم ازسرگذشت
آه اگریک لحظه دل یارى کند
قلب هامان هم وفادارى کند
من تمام شب صدایش می کنم
باشقایق آشنایش میکنم
حیف اماقلب هامان خالى است
عشق هامان چون خزان شالى است...
اِیـטּ روزهـا آنـقَـבر بُغضـَم سَنگـیـטּ شـُבه
ڪــہ، اَگـَر گـَرבنَـم را هَــم بِزَنے
بــہ جـاے פֿـوטּ
اَشـڪـ میـریـزَב....
آدمـ هـا مـے آینـد
زنـدگـے مـے کننـد
مـے میـرنـد و مـے رونـد …
…
امـا فـاجعــہ ـے زنـدگـے تــو
آטּ هـنگـامـ آغـاز مـے شـود کــہ آدمـے مـے رود امــا نـمـے میـرد!
مــے مـــانــد
و نبـودنـشـ در بـودטּ تـو
چنـاטּ تــہ نـشیـטּ مـے شـود
کــہ تـــو مـے میـرے!!
فیزیک بعدترها ثابت می کند
در روزهای بارانی
جای خالی آدم ها بزرگتر می شود .
هیچ کس ویرانــــیم را حس نکرد
وسعت تنهایـــیم را حـس نــــکرد
در مـــیان خـــنده های تــــلخ من
گریه ی پـــنهانیم را حـــس نــکرد
در هجوم لــحظه های بی کسی
... درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آنـــکه با آغاز من مانــــــــوس بود
لحظه ی پایانـــیم را حـــس نکرد!
بعضی وقتا مجبوری...
تو فضای بغضت بخندی...
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی...
شاکی بشی ولی شکایت نکنی....
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن...
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدیش بگیری..
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی
نفس میکشم....
تا بجای مرده ها
خاکم نکنند!!
اینگونه هست حال من
چیزی نپرس......
خـوشبختـی همـون لـحظه ایسـت کـه احسـاس می کنی
`خـــداوند`
کـنارت نشسـته و تـو به احترامـش از گـناه فاصـله می گیری..
" تــــ❤ــــو ... "
یـــــــادگـار روزهــــــایـی هـسـتـــی ،
کــه نــه فـــرامـــــوش مـی شــونـد
و نـــه تـکــــــرار ..
خانم! سلام و شکر که سبز است حالتان
کم باد و گم از آینه، زنگِ ملالتان
نیّت به روشنایی چشم شما خوش است
چندانکه آفتابِ تمامست فالتان
رگباری آمدیم و به باغ شما زدیم
پیش از رسیده گشتن اندوهِ کالتان
با چشمتان امیرهی دلهای غارتی
عشق آنچه میبرید غنیمتْ حلالتان
تا روزها به هفته و ماهند در گذار
ماییم و انس خاطرهی دیرسالتان
انگار قصّهی غم عشقید و بیزمان
اینسان که کهنگی نپذیرد مقالتان
عین حقیقتید و به اندازهی خیال
دورید از زوال، چه بیمِ زوالتان؟
تا حسن بر جبینِ شما خطّ خوش نوشت
بد برنتابد آینهی بیمثالتان
آلودهی غمیم و غباریم کر دهید،
ما را در آبگیر حضور زلالتان
تا این غزل چریدهی آن چشم خوشچراست
خوش بادمان قصیل به کام غزالتان
سلام سهیل جان