یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی
که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده.
تو چنان زیبا شده ای میان شعرهایم
که گمان نکنم خودت هم بدانی
این که داری می خوانیش
خودِ تویی . . .
یاد تو حس قشنگی است که در دل دارم
چه تو باشی چه نباشی “نگهش میدارم” . . .
بوسه” بهترین سرقتِ دنیاست
چون هم دزیدیش حال میده
هم پس دادنش . . .
خواستی دیگه نباشی ، آفرین ، چه با اراده
لعنت به دبستانی که تو از درس هایش فقط تصمیم کبری را آموختی . . .
من تورادوست دارم
تو دیگری را
دیگری دیگری را
اینچنین است که همه تنهاییم
.
دارد باران می بارد و داغ تنهایی دلم تازه می شود
از ابتدای خلقت هم سخن از تنها سفر کردن نبود…
دارد باران می بارد و داغ تنهایی دلم تازه می شود
از ابتدای خلقت هم سخن از تنها سفر کردن نبود…
فکر تنهایی نباش
تنهایی خودش تنهاست
تنها به فکر کسی باش
که بی تو تنهاست …
تنهایی یعنی
من یه موبایل دارم که صدای زنگش رو یادم نمیاد
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت کنم از “تنهایی”
گاهگاهی که به یادت غزلی می خوانم ، *
اشک مهمان دلم می گردد
سفرش از ته دل تا کف دست ...
چه کسی میداند؛
باز شاید سفری در پیش است ...
و تمامی غزلهای جهان
کاروانی شده اند ...
ساربانش غم و صبر .
آتش زدن به یک “سرنوشت”
کبریت نمی خواهد که !!
“پـــا” می خواهد …
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر …
و …
بـــــــــروی .. !!
آتش زدن به یک “سرنوشت”
کبریت نمی خواهد که !!
“پـــا” می خواهد …
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر …
و …
بـــــــــروی .. !!
دِلـَش " دِل " نَـبـوُد کِــه
ژِلــه بـوُد . . .
لامَـصَـب واسِـه هَـمـه مـی لَـرزیـد . . . . .
دِلـَش " دِل " نَـبـوُد کِــه
ژِلــه بـوُد . . .
لامَـصَـب واسِـه هَـمـه مـی لَـرزیـد . . . . .
دِلـَش " دِل " نَـبـوُد کِــه
ژِلــه بـوُد . . .
لامَـصَـب واسِـه هَـمـه مـی لَـرزیـد . . . . .
یــﮧ وَقتــآیـے هـَستــ
ڪﮧ بــآیــَد لـَمـ بـِدے یــﮧ گـوشـﮧ
وَ جــَریـآטּِ زِندِگـیتـُ فـَقـَط مــُرور ڪُنـے.....
بـَدِشـَمـ بـِگـے :
بــﮧ سـَلامـَتیــﮧ خــودَمــ ڪﮧ ایـטּ قـَد تـَحـَمـُلـ داشتـَمـ
آخـــَر ِ بـــازی ست...!
ســــُک ســـــُک....!!
پـــــیدایـــــَت کــــردَم...!!!
آنجــــا...!!!!
دَرآغـــوش ِ او....!!!!
چـقــــدر ســـخـتــہ
منـــطـقــے فـڪـــر ڪــنــے
وقــتــے اפـــســـاســـاتـــت داره פֿـــفــت مـیــڪــنـہ .
مَـــــرد کســی نیـستـــــ کـــه گــــریـــــه نکنــــد
مَـــــرد کســـی استــــــ کـــه
بـــه گـــریه ننــــدازد . . .
بــآلـِشِ פֿـودҐ را تـَرجـیح مــےدهـَمـ
شـآنـﮧ هـآیـَﭞ
مـِثـلِ بـآلـِشِ مـُسـآفـِرפֿـآنـﮧ
مـےمـآنـَد
פֿـوبـْ مــےدانـَمـ
سـَرهـآے زیـآدے را
مـِهمــآטּ بـودهــ...
شادی قسمت نظراتت خیلی اذیت میکنه اصن نمیزاره نظر بزارم همش میگ ثبت این نظر امکان پذیر نمیباشد چرا اینجوری شده؟
جدآ؟
چرا این مشکل مال بلگفا بود که
به ماهم سرایت کرد؟
خیـــــــــرهـــــ بـــِهـ مَـــــردُمـــــــــ
نِشـــــَســــتهـــ اَمـــــــــ
تَنهــــــــــآیِ تَنهـــــــــــا
نَهـــــــ کَسیـــــــ حالَمــــــ رآ میــــــــ پُرسَــــــــد
نَهـــ کَسِیـــــ هَوآ یَــــمــــ رآ دآرد
عیــــــبیـــــ نَدآرد
سآلـــهآســـتـــــ بــِهــ ایــن زِنــدِگـیـــــــــ عــــآدتـــــــــ کـــــــَرده اَم!
می گویند : شاد بنویس …
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد…
اما با چشمهای ِ خیس … !!
آدمــــــا
گاهی لازمه چند وقــت کرکره شونو بکشن پاییـــن
یه پارچـــه سیـاه بزنن درش و بنـویسن:
کسی نمـــــــرده
فقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!
خیلــــی وقــــتا بهــم میگن :چرا میخنــــدی بگو ما هــــم بخنـــدیم…
اما هرگــــز نگفتــن:چرا غصــــه میخوری بگـــو ماهــم بخــوریم…
من هم مثل همـه ی آدمـهــا /درد/ دارم …
حتـمـاً کـه نـبـایـد جـای ِ زخـم هـایـم را
بـه شمـا نـشان دهم
درد دارد ... وقتی همه چیز را می دانی ... و فکر می کنند نمی دانی ... و غصه می خوری که می دانی ... و می خندند که نمی دانی.
شب بخیر..
من روزهام زودتر از همه تموم میشن..
وقتی تکرار مکررات.........................
گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی
وقتی می مانی و تحمل می کنی
از خودت یک احمق می سازی
" مرگ روزمرگی "
بی صدا و خاموش ...
ایستاده و محکم ...
بلند قامت و مقتدر...
این است مرگ روزمرگی هایم ...!
و نقطه چین هایی که نمی خواهند از نوشته هایم جدا شوند...
وصال عاشقانه به آن ها می گویند...
نمیدانم روزی که خداوند سرنوشت مرا رقم میزد ...
چرا این همه جای خالی در زندگی ام قرار داد...
جای خالی هایی که جز با نقطه چین نوشته هایم پر نخواهند شد....!
اما من راضیم ...
ایستاده به تماشای مرگ روزمره ام می نشینم...
خودش تراژدی زیبا است...
شاد باشی ماما شادی...
مرسی پسرم
شادی توهم آرزوی منه
و از دل کندن های آسان روزهای بی نیازی می ترسم
از دلتنگی های همیشگی خودم نه
از دلتنگی های گاه و بی گاه دیگران ، همیشه می ترسم
من عشق را ، دوست داشتن را
بی توقع ، بی بهانه ، بی ترحم ، بی ترس ، دوست تر می دارم
برگرد ... ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق
و انتخاب آن خطا کردم
و من درحالتی مابین اشک و حسرت و اندوه و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ سردت و من
در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض
کوچک یک ابر نمی دانم چرا شاید به رسم عادت و پروانگی مان
باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...
دستهی کاغذ
بر میز
در نخستین نگاه ِ آفتاب.
کتابی مبهم و
سیگاری خاکسترشده کنار ِ فنجان ِ چای از یادرفته.
بحثی ممنوع
در ذهن.
دلم در حلقه غمها نشسته
زبانم بسته و سازم شکسته
وجودم پر ز شعر عاشقانست
تورا می خواهم و این ها بهانست
دلم در حلقه غمها نشسته
زبانم بسته و سازم شکسته
وجودم پر ز شعر عاشقانست
تورا می خواهم و این ها بهانست
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!
ما همه با زندگی معامله می کنیم …!
با خودمان هم معامله میکنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم …!
اگر نبخشی ، نمی بخشم
خیانت کنی ، خیانت میکنم
بدی کنی ، بدی میکنم
دروغ بگویی ، دروغ می گویم
و همیشه کوچک می مانیم ؛
بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر …!
این را بدانیم که با خوب ، خوب بودن هنر نیست !
وقتی کسی رو دوست داری ، این یه چیزه !
وقتی کسی تو رو دوست داره ، این یه چیز دیگه !
اما وقتی کسی رو دوست داری که تو رو دوست داره
این یعنی همه چیز...!
مَردَم که تـــــــــــــو باشی
زن بــودن خـــــــوب است
از میان تمام مذکــر های دنیـــــــــــــا
فقــط کافیست پای تـــــــــــو درمیــان باشد
نمیدانی برای تـــــــــــو خانـــــــوم بودن چه کیفی دارد :
از این عکسی ک گذاشتی خیلی خوشم اومده لایک........
خوشحــــــــــــــــالم پسندیدی عزیزم
اگر دوستم داری بلند فریاد بزن حتی اگرنشنوم باورت می کنم عشقم
سلام شادی جونم دلم واست تنگ شده بود کجا رفته بود نگرانت بودم راستی ممنون از لینکت لـــــــــــــتینک شدی.
صاحب وبلاگ خط تــــیره
سلام گلم
قربونت عزیز
منم دلتنگتون بودم
خواهش عزیزکم
ممنونم
آرزویم این است نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد……نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز……..و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی……..عاشق آنکه تو را می خواهد…….و به لبخند تو از خویش رها می گردد……… و ترا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد.
گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی
وقتی می مانی و تحمل می کنی
از خودت یک احمق می سازی
زندگی ارزش دویدن دارد ،حتی با کفشهای پاره !
ای کاش می شد قبل از آنکه زمین بخوریم،"افتاده" باشیم!
یک مثقال "بصیرت" بهتر از خروارها دانش است!
تو با گذشت زمان "بزرگ" می شوی و با گذشت و ایثار "بزرگوار
.
ممنون شادی جان
هوابارانیست ..... ولی شیشه : چرا بخار نمیگــــــــیری؟
نترس رفته .....
دیگه اسمشو روت نمینویسم
شیشه های خانه ها را دستور دادند دوجداره باشد ،
دیگر وقتی باران می بارد صدایش شنیده نمی شود …
یاد اشکهای بی صدای خودم افتادم !