خـسـتـهتـر از آنـم
کـه لـیـوانـی چـای
آرامـَم کـنـد
آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـیخـواهـم
در جـنـگـلـی نـاشـنـاس
وقـتـی کـه آسـمـان
از لابـهلای شـاخـههـا
سـرک مـیکـشـد.....
سلام شادی جونم صبح بخیر سحر خیز
سلام صبح شمام بخیر
خوشبخت ترین آدم ها اونایی هستن که این جمله رو میشنوند :
" عیب نـــــدااَره بـاَ هَـم دُرُستشٍ میکنیــم "
ایـن شــعرهـــا
بـــرونــد بــه جــهنّم
مــن فقــط
دیــوانـه ی آن لحــظه ام…
که قــــلبت…
زیــــر ســـرم
دسـت و پـــا بزند…
دلت که گرفت ،
دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است ، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ،
نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ،
خدا که هست . .
دلـ♥ـم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛
پــُـر از جــایِ خــالـیِ ♥تـــو♥
پــُـر از دلـ♥ـتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو
پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن
در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــ♥ـــو
پــُـر از حــس پــرواز
پــُـر از تــــــــ♥ـــــــــو
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
کاش تنها نبودم
فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
کاش تنها نبودی
آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
می دانی ؟
انگار چرخ فلک سوارم
انگار قایقی مرا می برد
انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می اید
گوش کن
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
گوش کن
یکی بود یکی نبود
زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
به جای پختن کلوچه شیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
صدای شیون در اوج است
می شنوی
برای بیان عشق
به نظر شما
کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
گوش کن
به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هایند
می دانی ؟
از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
کودک
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
بی نهایت
بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می اید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را...
او را...
کسی را... دوست می دارم
"حسین پناهی"
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد خورشید
در قطره های آن . . .
شاد باش
نه یک روز که همیشه...
بگذار آوازه ی شاد بودنت چنان بپیچد
که پشیمان شوند
آنان که بر سر غمگین کردنت
شرط بسته اند ....
اسیر فصل خزان گردد عمر آنکه دمى اسیر اشک کند چشم مهربان تو را
سلام شادی جان آبجی با وفای من واس مام دعا کردیییی؟؟؟؟؟؟ زیارت قبوووووول فدات شمفدای سرت
سلام ایرجی
اگه قبول بشه واسه همتون گل پسر
ممنونم
سرت سلامت
سلام منو بااسم فقط خودموخودت1بلینک وخبر بده با چه اسمی بلینکمت!!
سلام
چشم
سلام خواهری بیا بوست کنم زیارت بودی بوووووووووووس سفت هنگامه ای ایشالا ک زیارتت قبول باشه خواهری فدات بشم درسته که خیلی دلم برات تنگ شده بود ایشالا این دفعه با هم بریم مسافرت
سلام خواهرجون
ای جـــــــــــــــــــــــــــونـــــــــــــــــــــــم دلم قَنج میره واسه این بوس هنگامه ایت
ممنونم عزیزکم
قربونت برم خواهری که دل به دل راه داره منم خیلی دلم تنگ میشه برات
از همین الان واسه همچین روزی دلم ضعف میره بوخودا
بعضی ها خود را یکرنگ می پندارند!!
آری که به راستی یک رنگند
اما سپید را کافیست یکبار با منشور گذر زمان دید تا فهمید که همه رنگهای عالم را بلدست !
همیشه درسختی هابه خودم میگفتم این نیز بگذرد......هنوزهم میگویم....اماحال میدانم آنچه میگذردعمرمن است نه سختی ها...
تنها چیزی که باید از زندگی آموخت فقط یک کلمه است..
"میگذرد" اما دق میدهد تا بگذرد
میان هر نفسی که می کشم همهمه ای است ازهمه پنهان.....
اما از توچه پنهان؟ میان هرنفسی که می کشم تو هستی که می کشم تو را، که می کشی مرا..
یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن چشم ها بیشتر ازحنجره ها می فهمند...
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند.......حرف نمی زنند راه میروند نفس می کشند ولی چیزی حس نمی کنند....
فقط فکر میکنند و فکر می کنند و فکر می کنند.
پاسخ:
سلام خواهریم
شکر خواهری کامنتای شما را میبینم خوب میشم
فدات بشم خوواهری رضا یه لب تاپ برای سفرهاش خرید
سلام به روی ماهت
جیگرتو ؛انشالله همیشه خوبو خوشو سلامت باشی عزیز دل
وااااااااااااااااای که چه خبر خوشی
حواسم را هر کجا که پرت کنم باز کنار تو می افتد..
تورو دختر خانوم مینامند
مضمونی که جذابیتش نفس گیر است
دنیای دخترانه تو
نه با شمع نه با عروسک
و نه با اشک و افسون معنا پیدا نمیکند
اما تمام اینها را در بر میگیرد... [لبخند][لبخند]
آدمـ هـایـی هستنـــد که بــونـدشــون حتـی مجــازی بـه آدمـ آرامــش میــده ...
دوستیشـــون بــراتـ حقیـــقـی میشـــه و یــهو میشــن یــه قسمتی
از زنــدگیــتـ !آدمـ هــایـی هستــنـد که بــا تمــامـ
مجــازی بــودنشــون سهـمـ بزرگـی تـو
حقیقــتـ دوستـی هـآی تو دارنــــد ...
♥ ممـــنـونـــمـ که هستـیـن ♥
ﭘﺎﺭﮎ = ﭘـﻨﭽـــَــــﺮﯼ، ﺍﻣﺎ ﺗـــﻮ ﻧﻪ!
ﻫﺮﺟﺎﯼ ﺩﻟــــﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ، ﭘــــﺎﺭﮎ ﮐـــﻦ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺷﺪﯼ...
ﺗﯿﮏ ﺯﺩﻥ
ﺑﮕﻮ ﺑﺨﻨﺪ
ﺩﻭﺳﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ
ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺘﯿﻢ
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍ ﺗﻌﻄﯿﻞ...!
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺕ...
ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﺕ...
ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻫﺎﺕ...
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺕ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ!!
ﻓﮏ ﮐﻦ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﯾﺎ ﻓﮏ کن ﻄﺮﺯ ﻓﮑﺮﻡ ﻗﺪﯾﻤﯿﻪ
ﻫﻤﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ...!!
ﺗﺎﻣﻴﺎﻱ ﺑﻪ ﻳﻜﻲ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﻨﻲ
ﭼﻘــــﺪﺭ ﻭﺍﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰﻩ,
ﺍﻭﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻲ ﻟﻴﺎﻗﺘﻴﺸـــﻮ ﺑﻬﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﻴــﻜﻨﻪ!
ﻣﻦ ﺭﻓﺘـﻢ
ﻭ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺸﻘﻢ ﺑﻮﺩﻱ ﺭﺍﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷــﺘــــﻢ,
ﺑﻪ ﺗﻮﮔﻔﺘﻦ ﺩﻭﺳﺘﺘــ ﻧﺪﺍﺭﻡ,
ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺘــ ﺩﺍﺷــﺘــﻢ;
ﻭ ﺗﻮ ﺑﻲ ﺁﻧﻜــﻪ ﭘﺎﭘﻲ ﺷﻮﻱ
ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻲ...
ﻭ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﻧﻔﻬﻤﻴــﺪﻱ ﻛﻪ
ﺭﻓﺘــﻢ ﺗــﺎ ﺩﺳﺘﺘـــ ﺭﻭ ﻧﺸـــﻮﺩ...
ﺗﻮﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫــﺎﯾﻢ ﻫﻤــﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘـــ ﺧـــﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ...
ﺑﻪ ﺷﺮﻃـــﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺁﺭﺯﻭﯾﻪ ﺧﻮﯾــــﺶ ﻧﮕــــﺬﺍﺭﯼ...
ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎﺩ ﻧﺎﺻــﺮﻋﺒﺪﺍﻟﻬﯽ
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺕ ﻏﯿﺮّﺕ ﻧﺪﺍﺭﻩ.. ﺭﻭﺷﻦ ﻓﮑﺮ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﺵ "ﻣﻬّﻢ" ﻧﯿﺴﺘﯽ "ﻋﺰﯾﺰﻡ...
دوری و دوستـــــــی, چــه واژه ی مسخـــــــره ای ..:
........ اینـــکه مــن هنــــوز تــــو را دوســـت داشتــــه بــــــاشـــــم
............. و تـــــــو
... خیـــــــلـی وقــت اســت مـــن را فـــــرامــــــــوش کـــــــرده ای ..!!
............................!!
چـــون خــیانت در رفاقــت در وجــود مرد نیسـت
هرکه خائن شدبه دوستان درحقیقت مردنیست
روزهایی هست شبیه به امروز
آسمان میبارد
بدون دغدغه ای
و من
همسو با آن
میبارم
با دغدغه هایی که
از ندیدن است
از نبودن
از دلتنگی هایی که گاه و بیگاه راهی دلم میشوند
و نفسهایم را حبس میکنند پشتِ هجوم ِحرفهای ِنگفته ام
[گل][گل]سلام تولده....نمیخواهی تبریک بگی؟؟؟[عصبانی]
ادمی که می خواهد برود می رود!
داد نمیزند که من دارم میروم!!!
ادمی که رفتنش را داد میزند نمیخواهد برود
داد میزند که نگذارند برود.....
مابه هم نمیرسیم...
اما...
بهترین غریبه ات میمانم که تورا همیشه دوست خواهد داشت...
باور کن ...
این که دیگران نمی دانند من چه کسی هستم ...
درد است خُب .
ولی ...
باور تر کن ...
این که خودم می دانم من هیچ کسی نیستم ...
درد تر است انگار .
گاهی آدمهای تنها خیلی خوش شانسن . . .
چون کسی رو ندارن تا از دست بدن.
:(
هفت سین نوروز من سین نداره اما سوز داره مثل غم. اندوه.تنهایی.اشک.آه.بیقراری.حسرت.......
یک کلام ختم کلام
هر کی پاکتره
.
.
.
.
.
تنهاتره.
در "دوری" لذتی است که در "باهم بودن" نیست...
چون در "باهم بودن" ترس از فراق است
و در"دوری" شوق دیدار...
************************
سلام
یه وبلاگ جدید راه اندازی کردم.
خوشحال میشم یه سری بزنی و نظرت رو بگی...
ضمنا بابت وبلاگ زیبات هم ممنونم[گل][گل][گل]
سلام
با کمال میل
ممنونم دوست من
یاد سهراب بخیر
آنکه تا لحظه خاموشى گفت : تو مرا یاد کنى یا نکنى ، من به یادت هستم.
مینویسم روی صفحه ی غریب زندگی
من فراموشت نمی کنم عزیز ، به سادگی
برف آمد و پاییز فراموشت شد
آن گریه ی یک ریز فراموشت شد
انگار نه انگار که با هم بودیم
چه زود همه چیز فراموشت شد !!!
.
آرزوی من اینست که دو روز طولانی
در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
هنوز اون روز فراموشم نمی شه
که با دست قشنگت روی شیشه
کشیدی عکس قلبی و نوشتی
واسه امروز و فردا و همیشه
شنیــده بودم که “خاک سرد است”
ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است،
که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود
از همان آب هایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه میکنیم !
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن …
به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …
ماههاست فراموشش کرده ام ؛
خاطراتش را هم … !
ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش
ذوق میکنند !
سلام
علیک سلام گل پسر
هیچکس، هیچ فصلی را بر بهار ترجیح نمی دهد. بهار فصل
رهایی از “خاک” است.بیایید همه ی فصل ها بهاری بمانیم