خـسـتـهتـر از آنـم
کـه لـیـوانـی چـای
آرامـَم کـنـد
آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـیخـواهـم
در جـنـگـلـی نـاشـنـاس
وقـتـی کـه آسـمـان
از لابـهلای شـاخـههـا
سـرک مـیکـشـد.....
مـ ـی دانم کــ ــار داری !
سـ ـَرَت شــ ـلوغ است !
مـ ـی دانم !
اما اینکـ ــه موقع خـ ــواب...
روی تخـــتت... چند ثانیه...
فقط لحـ ـظه ای بــه ذهــنت خــ ـطور کند
کــ ـه یکـ ــ جـ ـایی ...
کـــ ـسی ...روی تخـ ــتش ...
موقع خــوابــ ـش ...
برای "تــ ـو" اشـ ــک مـــ ـی ریزد !
همین هـ ـم بـ ـرای مــ ـن کـ ــافیست
ماههاست فراموشش کرده ام ؛ خاطراتش را هم . . .
ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش ذوق میکنند ؟!
برای همه خوب باش ،
آنکه فهمید
همیشه کنارت و به یادت خواهد بود....
و آنکس که نفهمید ،
روزی دلش برای تمام خوبیهایت تنگ می شود
امشب دلم شکست
باور نمیکنم لحظاتی پیش را
با چه شوری به سویت آمدم
حس کرده بودم
آنقدرها که میگویی عاشقم نیستی
اما با دلم چه میکردم
باور نمیکرد این چیزها را
عاشق تو شده بود
دیوانه شده بود
و تو را بیشتر از خودش دوست میداشت
گریه کردم
آنقدر که چشمانم می سوخت
امشب بالشم را عوض کردم
تحمل اشکهایم را نداشت
چقدر سخت است....نمیگذرد امشب
همه خوابیده اند
آرام است اینجا
صدای تیک تاک ساعت روحم را تکه تکه میکند
نگاهش میکنم
سه را نشان میدهد
همه جا تاریک است
امشب دلم تاریک میشود
زنـدگـی مـثـل یـه پـل قـدیـمـیـه
بـه ایـن فـکـر نـکـن کـه اگـه تـنـهـا ازش بـگـذری
دیـرتـر خـراب مـیـشـه بـه ایـن فـکـر کـن کـه اگـه افـتـادی
یـکـی بـاشـه دسـتـت رو بـگـیـره
به خاطر داشته باشید
که حواس خود را به هر چه متوجه کنیم
همان را به دست می آوریم.....
ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻣﯿﺰﻧﺪ
ﻫﺮﺷﺐ ﺍﺯ ﺑﺎﻟﺸﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﻢ........
بالاترین آرزویم برایت این است:
حاجت دلت با حکمت خدایت یکی باشد...
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
سقـــفــــــ آسمان دلـــــــمـــــ
سختـــــ ترکـــــ برداشـــتــــه
قــــدری آرامـ تـر قــدمـــــ بـــــــــردار!. . .
سقـــــفــش به جهنمـــــــــ. . .
می ترسمـــــ پـــــای تــــــ ـــــو را بــخراشــــــد!!
تسبیحی بافته ام
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مروارید
تک به تک مهربانیهایت را به نخ کشیده ام
تا برای شادمانیت دعا کنم
خدایا! زندگیت مانند حرف پسر بچه ایست که گریه کنان به مادرش می گفت : هم " میزنی" هم میگی گریه نکن
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
به خاطر داشته باشید
که حواس خود را به هر چه متوجه کنیم
همان را به دست می آوریم.....
گفتم ای فال فروش ، لای این بسته فال
“مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید” هم داری ؟
گفت : اگر بود کسی فال فروشی میکرد ؟
اگریادکسی هستیم این هنراوست نه هنرمــــــــــــــــــــا[گل]
((سهراب))
طنین نبض بارانی بلوغ چشمه سارانی تو را من دوست می دارم و میدانم که میدانی
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند.......حرف نمی زنند راه میروند نفس می کشند ولی چیزی حس نمی کنند....
فقط فکر میکنند و فکر می کنند و فکر می کنند..
یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن چشم ها بیشتر ازحنجره ها می فهمند...
میان هر نفسی که می کشم همهمه ای است ازهمه پنهان.....
اما از توچه پنهان؟ میان هرنفسی که می کشم تو هستی که می کشم تو را، که می کشی مرا..
تنها چیزی که باید از زندگی آموخت فقط یک کلمه است..
"میگذرد" اما دق میدهد تا بگذرد..
همیشه درسختی هابه خودم میگفتم این نیز بگذرد......هنوزهم میگویم....اماحال میدانم آنچه میگذردعمرمن است نه سختی ها...
عاشقت خواهم ماند، بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت
بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد
بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد
بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیمیرد
بعد از انتظار طولانی آسمان و تنگدستی زمین و سالهای ترس
برای ملامت سقف های کوتاه و دلجویی چلچله های فروردین
به ملاقات تو آمدم!
تا نامم را، دلم را و واژگانم را به تو بسپارم...!
عرق پیشانیام را بگیر
می خواهم دو زانو در برابرت بنشینم
و تا حریر پیراهنت را شاپرکها بیرون می آورند
دستی به گیسوانت فرو برم
میان خنده های تو ،
قرص ماه و کودکان بذر و بالهای شانه به سر آواز می خوانند
تو، تمام آن چیزی هستی که من به خواب دیده بودم
تو، دانه ی خورشیدی ، مهربانی انگور
و من ، بی آنکه ناخنهایم را به گاوآهن ببندم زمستان را سرافکنده خواهم کرد
تو صدایم می کنی و پیراهنم پر می شود از بهــار...
من که همه عمر، آسمان را به تردید نگریسته بودم
حالا می خواهم چایم را در کهکشان شیری بنوشم
حبه ی قندی تعارفم کن
این اتفاق عجیب که در جان من افتاده است
خواب باغ را در تاریکی ام سبز می کند...
"شاعر: محمد رضا رحمانی"
جانانم
آن گاه که در گذشتم ، از من شمش طلا مساز
تا در خزانه ی بانک ها که همچون گورستان است
احساس وحشت نکنم
و نیز از من مترسکی برای پرندگان در مزرعه تعبیه مکن
تا یخ بندان مرا منجمد نکند
و جغدها مرا دشمن نپندارند
شاعر من
آن گاه که در گذشتم ، از من مرکب بساز
و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس
تا طعم جاودانگی را در درون حروفت دریابم
و این بار از نو
تا ابد زنده بمانم.
"غاده السمان"
انسانم !
ساکت، چون درخت سیب !
گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور، چون خوشه ی بلوط !
به جز خداوند،
چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
"حسین پناهی"
بچه ها خنده خنده به گنجشک ها سنگ می زنند
و آنها جدی جدی میمیرند!
"زنده یاد حسین پناهی"
این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته ام
که بردارم.
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی آید.
"رسول یونان"
سلااااااااااااااااااااام همه کسم آجی شادی جونم الهی قربوووووووووووووووونت برم نفسم دلم واست تنگ شده فدات بشم
سلام عزیزم
قربون تو دختر مهربــــــــــــــــــون
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬═♥╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬═♥╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
منتظر تم پیش منم بیا و اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن!
چشم
خوشحال میشم
بهار سخاوتمند است، دامنی از گل به زمین می بخشد. کمی پای درس بهار بنشینیم
واقعا بهار و قیامت شبیه هم هستند
علف های هرز و گلها هم زمان از خاک سربر می دارند
وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود
ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم!!!
کاش کوچیک می موندیم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن !
نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد هم که می زنیم
باز کسی حرفمون رو نمیفهمه !!!
میشه خودت را معرفی کنی و اهل کجایی؟
بله که میشه
* جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه
سلام ابجی خوبی چه خبرااا موفق بشی ابجی
سلام مرسی خوبم به خوبیت
سلامتی
ممنونم شمام همینطور گل پسر
ایستاده
و
لبخندزنان
پایش را
روی گلویم فشار میدهد
"تنهایی". . . !
پایان حکایتم شنیدنی نیست....
من عاشق اوبودم اوعاشق او.....
برای رسیدن به آغوشت
دوبال میخواهم
تا به خلوت تنهاییت پرواز کنم
روبرویت بنشینم
ازعشق برایم بخوانی
ومن محو چشمانت
تمام احساسم را شعرکنم
یک پیاده رو تقریبا خلوت
یک مرد ، یک زن ، یک زوج خوشبختیشان پای خودشان
یک مرد ، یک مرد ، یک شراکت سود و ضرررش پای خودشان
یک زن ، یک زن ، یک رفاقت معرفت و اعتمادشان پای خودشان
و انتهای پیاده رو
یک من ، یک تنهایی ، یک رنج آخر و عاقبتش پای تو:::
مغازه مصالح فروشی ساختمان دارم ولی اگه افتخار دادی و اومدی می ریم بازارچه هرچه دلت بخواد داداش رضا در خدمته عزیزم.
موفق باشی
ممنونم آق داداش
بازهم گول چشمانت را خوردم
بازهم عاشقانه صدایم کردی و من تمام احساسم را بی هیچ چون و چرایی باختم
غافل ازاینکه
این چشمها نه چشمان تو و این صدا نه صدای توست که گرگی است
گرگی که هر روز و هر شب درونت را می درد
و امروز مرا نشانه گرفته است
وای ازمن ساده
وای
من دلم تورامیخواهد
تویی که با ابرهای سیاه آسمان دلم
با باران چشمانم
می آیی
می آیی ابرهارا با دستان نوازشگرت کنارمیزنی
اشک چشمانم را پاک می کنی
وچون شعله ی خورشید درقلبم نور و روشنی را می افروزی
من دلم تورامیخواهد
تویی که ندارمت اما آرزویم شده ای
عزیزم پرفایلو فعال کردم
عالیـــــــــه
راستی پرفایلم را چطور وارد صفحه اول وبلاگ بزارم مشخص بشه؟
مگه نیست؟
فکر کنم از قالبت باشه
معمولا نمایش داده میشه تو قالب ها خودش
ته دیگ بزار دارم براش می میرم عزیزم
ته دیگ؟
نهار چی درست کردی؟
برنجو خورش لوبیا
بـه هـیـــــچ روزی پـساتـــ نـمـیـدهـمـــ !
بـه هـیـــــچ سـاعـتـی
بـه هـیـــــچ دقـیـقـهای
بـه هـیــــچ ، هـیـچــــــــــی!
سـخـتـــ چـسـبـیـدهامـــ
تـمـامـتـــ را ...!
من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش
فریدون مشیری
امروز به پایان می رسد
از فردا برایم چیزی نگو
من نمی گویم :
فردا روز دیگریست
فقط می گویم :
تو روز دیگری هستی
تو فردایی
همان که باید به خاطرش زنده بمانم