دست میکشم
به موهایم
بلند تر شده اند
زنان
وقتی از پیر شدن می ترسند
موهایشان را
بلند می کنند
و اهمیت می دهند
به آنچه که عمر
با خط بریل
زیر چشمهایشان می نویسد
اهمیت ی ندارد دیگر
اینکه زیر پایم
چقدر سست است
زیر پای زندگیمان
سست تر
من یک کوه یخی بزرگم
که دیگر مهم نیست
به کدام کشتی باری
برخورد میکنم
جهان من روزی
بند
شکستن یک قوری چینی بود
دلم برای اهمیت های کوچکم تنگ است
و دیگر
حتی مهم نیست
دوستم داری
یا نه
آدم روزی به جایی می رسد
که می تواند
از خودش هم
بکند
مثل کندن پوست از کف دستش
و کشیدن ناخنها.....
زن جای لکه های بی ربط روغن را
روی اجاق گاز
از بر است.
و لکه های دستمالهای آشپزخانه را اما
این لکه ی بغض
کجای روح من است؟
امشب نمی دانم
چه مرگم است
چیزی توی دلم هست
میشویم نمی رود
میسابم
عمیقتر می شود
دست میکشم به موهایم
بلند تر شده اند
دست میکشم به رویاهایم
کوتاهتر
دست
به دستم
سردتر.
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
خوشبختی ما در سه جمله است :
تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم:
حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
وقتی از خدا خواهشی داریم سر به آسمان بلند می کنیم
اما هنگامی که از آدم ها خواهش می کنیم سر به خاک می گذاریم
گویی گوش آدم ها زیر پایشان است
بنا بر این عجیب نیست که حرفهایمان را نمی شنوند
دلگیر مباش
دلت که گیر باشد ،
رها نمی شوی !
خداوند بندگان خود را
با آنچه به آن « دل » بسته اند ، می آزماید.
شاید نشود به گذشته برگشت و یک آغاز زیبا ساخت
ولی میشود هم اکنون آغاز کرد و یک پایان زیبا ساخت
در عجبم ،... که در هیاهوی این عمر فانی ،.... همچون وزغ ابی ،..
منتظر در آبگیر ،... که در کمین حشرات است ،.... در پی فرصتهاایم ،....
مادیات ،... ما را از راه بدر کرده ،..... معنویت گم شده ،...
پایان این ره به ناکجا آباد است ،.... تو خودت مقصد شو ،....
کهکشانها در درونت در گردشند ،.... و تو از آنها غافلی ،....
بدنبال چه میگردی ؟ ،.... به خود ای،...
خدا را در ژرفای درونت لمس کن ،... عشق را نفس خواهی کشید.
لحظه هایت سر شار از بوی خدا ...
قـــــدر لحـــــظـه ها را بـدان …
زمـانــــــی می رسد که تـو دیگــــــــر قادر نیستـــــی بگـویـــــی :
جبــــــران مـــــی کـنم …
اغلب فکر می کنیم؛
اینکه به یاد کسی هستیم؛
منتی است بر گردن آن شخص؛
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم؛
این هنر اوست نه ما؛
به یاد ماندنی بودن؛
بسیار مهم تر از به یاد بودن است ...