شنیده بودم قلب هر کس
به اندازه مشت گره کرده اش است...
مشت میکنم...
و خیره می شوم به انگشتان گره خورده ام...
دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم...
چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم!
در عجبم از این کوچک نحیف! که چه به روزم آورده!
وقتی تنگ می شود...
می خواهم زمین و زمان را بهم بدوزم!
وقتی می شکند...
چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند!
وقتی که می خواهد و نمی تواند...
موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم...
در عجبم از این کوچک نحیف
زنانگی ام را
دارم ازدست میدهم
دیگر نمیتوانم
همزمان
هم شجریان گوش کنم
هم غذابپزم
هم شعربگویم
وهم وقتی به فرزندم میگویم جااااان
به تو فکر کنم
لابلای حجم نفس گیر نبودنت
سالهاست دوام آورده ام
خم به ابرو نیاورده ام
ولی
نبودنت دارد کار خودش را میکند
من
دارم قالب تهی میکنم،
دارم کمر خم میکنم،
انگار دارم مرد می شوم،
مرد...
بین خودمان باشد
من یک زن نیستم
من ، سه زنم !!
یکیشان شش ساله است
پرشر و شور و سرخوش و بازیگوش
دلش دویدن میخواهد
تاب خوردن
بلند خندیدن
لی لی و آبنبات !!
یکیشان سی و اندی ساله
باوقار
آرام و متین
همسر و مادر و کدبانو
دلش عشق میخواهد و
شعر و
شمعدانی
و آن یکیشان شصت و پنج ساله است
تنها
دلمرده و بی حوصله
دلش رفتن میخواهد و
تمام شدن ...
از من اگر می پرسی
هر سه را دوست دارم
زیرا این منم
سه زن
در
یک زن !!!
یک روز......... دلت
چنان هوای دستانم را خواهد کردکه
چشمانت را ببندی و خالی از هر فکر دیگری ...
زیر آوازی بزنی که هیچگاه فرصت نشد
با هم بخوانیمش.....!!!
یک روز.......
به هر دلیلی اشک از چشمانت جاری خواهد
شد... ودستی برای پاک کردنش از دستانت
سبقت نخواهد گرفت.....!!!
آن روز است که دلتنگم می شوی..
چیزی نیست... چشمانت را ببندوبخواب......
تو عادت داری.........
زود فراموش خواهی کرد....!!!
ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ... ﺍﻣﺎ... ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺸﯽ ﺩﺍﺭﻡ...
ﻫﺮ ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ... ﻫﺮ ﮐﺠﺎ...
ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻋﺸﻘﺖ...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ...
دیگرهیچوقت نمیتواند بخندد!!!
تقدیم به تویی که ندارمت...
میان تمام نداشتن ها دوستت دارم ...
شانس دیدنت را هر روز ندارم ...
ولی دوستت دارم...
وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارم...
ولی دوستت دارم...
وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم...
ولی دوستت دارم...
وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم ...
ولی دوستت دارم ....
آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت و میان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم...
دوستت دارم
ﺩﻟﻢ
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ؛
ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﻣﯽ
ﺩﺯﺩﺩ ...
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﯽ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ...
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯼ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر
من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است